شنبه ۲۹ دی
قاصـــــــدک .... شعری از محمد_نوروزی
از دفتر نازنین نوع شعر دلنوشته
ارسال شده در تاریخ جمعه ۳ آبان ۱۳۹۲ ۱۱:۲۰ شماره ثبت ۱۹۵۹۵
بازدید : ۷۱۷ | نظرات : ۴۷
|
آخرین اشعار ناب محمد_نوروزی
|
خواهر عزیز و مهربانم سمانه هروی گرامی که الحق استوره صبر و حوصله هستی و عاشق و دلباخته شعر هرگاه از شعرت به حق یا به ناحق انتقاد میکنند با حوصله و مهربانی جواب مینویسی و اظهار قدر دانی میکنی به خاطر قدر دانی از خودت
بخاطر صفا و صمیمیت تو مخمس به شعر قاصدکت نوشته ام امیدوارم قبولت قرار گیرد البته اقرار میکنم آن ظرافت و لطافت کلام تو در سروده ی من دیده نمیشود عذر مرا بپذیر
وای خدایا چکنم باز هوا باران است
سینه ی غمزده ام باز چرا نالان است
کس ندارد خبر از یار کجا جانان است
( پشت دیوار دلم قاصدکی گریان است
چون به منزل نرسیده در این زندان است )
عاقبت مردم بیگانه سرش را بشکست
جور و ظلم وستم عمر درش را بشکست
اشکی آرام رسید چشم ترش را بشکست
( دستی از فاصله ی دور پرش را بشکست
درد درمان نپذیرفت که بیدرمان است )
ابر آسمان کسی در به در و مستش کرد
عهد و پیمان کسی در به در و مستش کرد
شهر ویران کسی در به در و مستش کرد
( رد چشمان کسی در به در و مستش کرد
جرم مستی نبود اینکه بگویند آن است )
چشم هر روز به در داشتم و فکرش به سرم
جامه صبر به بر کردم و هر روز بدرم
دل به دست دارم و هر روز به سویش ببرم
( هر چقدر راه دراز است به جانم بخرم
مدتی است که جانم به بند جان است )
خوش و شادم که ببینم ترا آزادی
گرچه در غربت تنهائی خود تنهائی
نشنیدم ز تو یک بار دگر فریادی
( قاصدک گریه نکن زانکه در این آبادی
خانه ی نیست برایت همه جا ویران است )
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.