به نام خداوند صدف
""نفس نمیکشد هوا ، قدم نمیزند زمین""
سکوت میکنم ، غزل ، به نام توست نازنین
اگر چه واژه های من ، تمام از تو می شود
شروع با تو بودنم ، رسیده شد به بهترین
صفای چشم مست تو ، چه جلوه میدهد به دل
در این دیار عاشقی ، تویی نشان راه دین
غریب بوده ام که تو ، مرا به نور برده ای
چه آشناست بودنت , کنار من نشین عجین
سری به سجده برده ام، که شکر توست بر دلم
خدای را سپاس چون ، شدم به رحمتت قرین
پ.ن1:
به حرمت همین غزل ، قسم به نامت از ازل
که شهد توست چون عسل، به کام من ببخش همین!
پ.ن2:
هر روز در خیال خود عکس تو را می کشم ،
برایت دو بال زیبا دو چشم آهو ،
مشک و عطر تنت با دو زلف خنجرت به دل می کشم و خود می خرم!
حصاری دور سرت ،
هر چه بلا ست به جان و دل می خرم،
میان دو لبت می شوم دانه ای ،
درمیان صدف های دهانت می شکنم ،
خاموش ،خاموش می شوم ،
هر آنچه مانده از شمع و جودم،
به شمع و جودت هدیه میدهم...
شعر از: استاد گرانقدرم :
حاج سید فکری احمدی زاده (ملحق)
پ.ن 3:
شبی که آمدی , چون یاس ایوان پر پرم کردی
حضورت سوخت جانم را سپس خاکسترم کردی
پس آنگه غم زدودی از دلم با عطر بارانت
سپس در اوج آن بی باوری ها باورم کردی
تقدیم به کسی که قلبم برای او میتپد ...
به جاودانه عشقم!
پ.ن 4:
هنوز نیازمندم...
کمی نقد مهمانم کنید!