يکشنبه ۴ آذر
بادبادک! شعری از اندیشه شاهی
از دفتر اندیشه شاهی نوع شعر
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۹ ۱۲:۵۰ شماره ثبت ۱۸۹۶
بازدید : ۱۰۰۰ | نظرات : ۳۹
|
آخرین اشعار ناب اندیشه شاهی
|
بادبادک های کودکی ام در اسمان گم شد. به آسمان شلیک کردم. کبوتران هم فرصت پرواز کردن را از دست داده بودند. این سیاست مداران دیکتاتورهای بادبادک هایمان هستند! بازی می کنیم تنها در خلوت تاریکی این شهر! و کبوتر ها از باز می ترسند/شلیک شود دندان های سگان ولگرد یخ زده. و استخوان شان سرخ شده/ با شکم خالی کوچه به کوجه فریاد میزنند. و دیکتاتورهای کشور مان کبوتران سفید را دوست ندارند! میدانی در اسمان هیچ پرنده ی نیست دیگر. تفنگ در سینه زن و مرد لچک این کشور در سر دارد چادر مرگ بر تن دارد لباس انتحاری. بادبادکهایم و خاطره هایم را باد برد! «تفنگ های امروزی لباس باد بادک پوشیدند .» به هوای انتحاری ویران کنند خانه زندگی مردم. میترسم عبور از کنار موترهای امریکایی! تا نشود روزی ویران شوم با انتحاری! وقتی دیکتاتور امر میکن به بادبادک هایش! هوای همان کابل زیبا را برهم میزند با بمب وانتحاری! پر بزن هی کبوتر سفید پر بزن و برو از این دنیایی انتحاری! کبوتر سفید/ بال بزن حتی اگر جفت ات خوابیده باشد باز هم بال بزن خوابیده است این مردم به فکر اش مباش بال بزن. بر گونه هایت تیزاب می پاشند. ابری است که در آسمان به یادگار گذاشته شده آهسته اواز بخوان اهسته اهسته بال بزن. « باد ها را خیلی حیران نگه داشتند که همه چیز ها یاد مان رفت. هر آنچه از دیده می رود سمت کاخ مولانای بلخی تا به جا بگذارد مارا بخارا را هوا را همان چشمان صدام را تا صبحانه مفصلی از رقص بادبادک های صلح کشور مان هی کبوتر سفید بال بزن و برو کبوتر سفید بال بزن در تیررسی تو بال بزن و بال بزن.
اندیشه شاهی.
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.