چه گویم از فراقی که کشیدم ؟
چه گویم از وفایی که ندیدم؟
چه گویم از دل آواره ی خویش ؟
چه گویم از غم رسوایی خویش ؟
که خرداد آمد و نیمه به سر شد
دل آواره ی ما دربدر شد
چه روز نحسی و ساعات نحسی
چه ایام بد و اوقات نحسی
دلم را تیرگی پوشاند روزی
به خود گفتم خدا این داد روزی
شب و روزم به اشک و آه می شد
دل پاکم هزاران چاک می شذ
ندانستم چه آمد بر سر من
پناهم شد یگانه همسر من
خداوندا نگه دار از زوالش
پر از گل های رنگین کن بهارش
مگیر او را زمن تا من نمردم
چرا من آبرو از عشق بردم ؟
مگر تقدیر من این بود یارب ؟
چرا تقویم من آن بود یارب ؟
ندانستم که شیطان در میان است
دلم تسخیر در دستان آن است
خدایا توبه کردم کرده ی خویش
زمن بگذر به لطف و عزت خویش
چرا احسان نمی میرد از این درد ؟
خدایا چاره بنمودی بر این درد ؟؟
سلام دوستان نمی خواستم توضیحی براین شعر داشته باشم اما لازم دیدم که بگویم
این شعر تماما واقعیت است کلمه به کلمه و هر مصرع آن
این بلایی بود که بر سرم آمده و هنوز هم در گیر آنم
کوچیک شما
رضا حمیدی راد ( احسان )