گفتی سلام و گفتم:قربان آن سلامت
قلبم به لرزه افتاد از قدرت کلامت
زانو زدم کنارت!گفتم به شرم و خواهش
گر لایقم بدانی من میشوم غلامت
خندیدی از سر شوق...قربان خنده هایت
گفتم تو مال مایی...این خط و این علامت!
گفتی که باورم نیست.عاشق شدی؟!چرا من؟!
گفتم خبر نداری؟افتاده ام به دامت
گفتی عجب...!چه جالب...!پیوندمان مبارک!
هی کل زدی به شوخی...گفتی شدم چه رامت
سرخ از حیا شدم من!یک دل نه...صد دل عاشق
صد مثنوی سرودم آن شب به احترامت
گفتی زمال دنیا شاعر بگو چه داری؟؟
بعد از کمی تفکر گفتم فقط شهامت!
گفتی زرشک شاعر...!پول اعتبار مرد است
گفتم به دست آید با سعی و استقامت
گفتی قبول...تسلیم...قانع شدم به حرفت
گفتم عزیز مایی.نازم به این مرامت
القصه شب سحر شد با عشق و حال و کل کل
ای کاروان احساس!خوش کرده ای اقامت
در دفترم نوشتم:به به عجب شبی بود
با شیطنت نوشتی در زیر آن:حرامت!
جانا به یاد داری؟دار و ندار شاعر...
یک دفتر غزل بود...آنهم زدم به نامت
دادم به دستت آن شب...گفتم به یاد من باش
بر جلد آن نوشتم:هر واژه اش به کامت
رفتی و بعد از آن شب دیگر تو را ندیدم
در نامه ای نوشتی:دیدار تا قیامت!!
نا باورانه خواندم!مایوس و دلشکسته...
در پاسخت نوشتم:رفتی؟!سفر سلامت
عشقت تبر شد آخر...زخمی زدی به قلبم
مانند سرو بودم!حالا شکسته قامت
تنها تر از همیشه.این زخم کهنه ام را...
با تیغ تیز واژه هی میکنم حجامت!
کار از غزل گذشته...شاعر به خانه برگرد
باشد که بازی چرخ بر گیرد انتقامت
خون میچکد زچشمت!شعر از سرت گذشته
ساقی چه دست و دل باز پر کرده هر دو جامت
حبس ابد گرفتم!!در انفرادی غم...
نرگس بگو به قاضی جرمی نکرده سامت
حالا مخاطب من!پندی بگیر و رد شو!
با عقل مشورت کن.تا دل نکرده خامت
وقتی سپاه پاییز دارد هزار و یک رنگ
گر جنگلی...اگر برگ!او میکند تمامت
در جنگ نا برابر...فرمان بده عقب گرد!
تا لشکر زمستان برفی نکرده بامت
این قصه ها که خواندی دست پخت امشبم بود
مهمان من بفرما!...تا یخ نکرده شامت