انعکاسِ شکسته یِ ذهنی مفلوج؛
در خیسیِ نگاهِ آبی چَشمانت،
حسی کُشنده؛
ما بینِ سقوطِ کلمه؛
از گهواره یِ ذهن
تا فریادی بر لب!
خدا نگهدارت امشب ...
لغزشِ اولین دیدار
بهایِ سنگینِ دوستم بدار!
آغازی بود بر مرگ خاطرات
سکوتی مهیب در قدم های من؛
حجمِ یاد تو در بطن شب!
آه؛ امشب
آدمیان چقدر خوشحال اند؟!
نوازش میخواهَم
تنهای جان گیر !
شبیهِ مادَرم باش؛
یا که دستان خواهَرم !
تنهای جان گیر !
پینوکیو آدم شُد؛
من به اندازهِ پدر ژوپتو
اشک ریخته ام به پایت...
یا که تو
صادق ؛ زنده شو!
باز هم داستانی از سگِ ولگرد بگو!
نه، تو؛ بگو
سُهراب خانهِ دوست کجاست ؟
به تماشا سوگند؛
من در این تاریکی
فکرِ یک بَره محبت هستم؛
تا که بیاید علف تنهای ام را بِچَرد!
تو، آری تو؛
نیما؛ از نو بر پا؛
در این شبِ سَرد
که من نَدانم با کِه کنم شَرحِ دَرد!
مَن مَن گویَمت شاملو؛
کوه ها با هم اند و تنهایند!
همچون ما، با همانِ تنهایان ْ...
**************
نقد آزاد