در کوچه باغ عشق خدایست به آرامش خیال
ترنم تو را به نظاره نشسته، تا گوید حرف دل آفتاب
سراغ مرا از لالههای دشت یابید که داغ دارند به نشانه ی عاشق بودنشان
به نشانه ی سرخ و گلگون بودنشان
آری چه آرامشی است خیال وصف جمالت را به نظاره نشستن
و چه زیباست رنگ رخ یار در تو دیدن
کاش مرا لطافت گفتار باران بود در این دیار خاکی
کاش مرا دیده ی قرآن بود در این مزار فانی
خدایا نمی دانم چرا همه در پی بهشت آن دنیا هستن
مگر با وجدان بیدار زیستن، بهشتی بودن نیست
مگر آرامش یک رنگ بودن، بهشتی بودن نیست
خدایا نمی دانم وصف عالم را چه گویم
از درک تنگ خویش گویم
یا که از وصل ننگ خویش
خدایا تنها این را توانم گویم که
این دنیا مادی، بهشتی دارد که مادی نیست
به شرطی که، زندگی برای زیستن باشد نی برای ماندن
آری چه آرامشی است نام تو را به زبان آوردن و بهر تو ز دنیا بریدن و رو به سویت کردن
آفرین عرش خدا را که زیبننده ی عبادت است و بس
سجده به سویت، داراز کردنم آرزوست
نحوه ی بندگی یاد دادنم آرزوست
سر به روی زمین گزاردن و حمد و ثنا گفتنم آرزوست
صاحب خانه مست آمد سوی در، تا در باز کند
ما را ز خویش و خویشتن، ز افسار ره آگاه کند
مست بود، ولی نی از خوردن شراب و باده
می گفت یارب یارب کردنم آرزوست در این باده