يکشنبه ۲۷ آبان
|
دفاتر شعر آرش غفاری درویش(منتظر)
آخرین اشعار ناب آرش غفاری درویش(منتظر)
|
سخنرانی به منبر نیست
و درس و حکمت و اندرز
رهی کو می آید
سر رود وته اختر
کجا می خواهد گوید
که غایت چه بد،شوم است
کجا از دفتر و کاغذ بر آید
این سر فصل...
که هرچه گشتم آخر
ندیدم چون تو بی پروا
ندیم جان من برگرد
عزیز من ای تو بی همتا
برون از قالیه نیست باک
که من عاشقتر از اشکم
که من میبارم بر رود
که من بی تاب و بی ابرم
نه من مفتاح هر دردم
که من سر فصل هر چه درد
کجای از عیب گفتن باک
کجای گفتم ز این دردم
بهای ((آزادی))،،کلام حق گفتن نیست
برون از حد واندازه
زمین وحال، مارا نیست
.......................
پی نوشت:
عصر جاهلیت مرد
وای به روزی که مردم دانا شوند
بدانند چه کردنند
بدانند چه گشتند
غیر از عیب گفتم در کلام من نخواهی جست
باغبان خیال نیستنم که آب گل بنوشم
من خیالم را میبافم،تو دیگر حاشا نکن این بار
که این جامه خیال تن
چه زخمی است امروز
ز،ز،ن خود میدانی کیستی؟
برون شو از خیال بافی
و بسرای این حال
که اقبال بدست،دست قافیه نیست آن
((آنجا که مخاطبش داشته باشد دستِ بده
بفهمه قافیه مهم نیست،مهم حرف دله))
مشترک زیستم از بدو و نخست
در سرای مانده در تاریکی
روشن از دل
پاکتر از مشرق
خلت بعد از طلوع یک حادثه
همه از درد مینالیم
درد همان درد مشترک
مشترک از طلوع خورشیدش
مشترک از فام نقره ی ماه
مشترک بر حکم مرگ
مشترک در آبگاه
میستایم ماه را
که در این شب ظلمت
بر کران هستی ما میخندد
......میخندد
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.