سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 27 آبان 1403
    16 جمادى الأولى 1446
      Sunday 17 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲۷ آبان

        حرف دل ،دل و حرف

        شعری از

        آرش غفاری درویش(منتظر)

        از دفتر درویش نامه نوع شعر دلنوشته

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۲ ۲۲:۴۵ شماره ثبت ۱۷۳۴۳
          بازدید : ۶۸۱   |    نظرات : ۴۳

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر آرش غفاری درویش(منتظر)
        آخرین اشعار ناب آرش غفاری درویش(منتظر)

        سخنرانی به منبر نیست و درس و حکمت و اندرز رهی کو می آید سر رود وته اختر کجا می خواهد گوید که غایت چه بد،شوم است کجا از دفتر و کاغذ بر آید این سر فصل... که هرچه گشتم آخر ندیدم چون تو بی پروا ندیم جان من برگرد عزیز من ای تو بی همتا برون از قالیه نیست باک که من عاشقتر از اشکم که من میبارم بر رود که من بی تاب و بی ابرم نه من مفتاح هر دردم که من سر فصل هر چه درد کجای از عیب گفتن باک کجای گفتم ز این دردم بهای ((آزادی))،،کلام حق گفتن نیست برون از حد واندازه زمین وحال، مارا نیست ....................... پی نوشت: عصر جاهلیت مرد وای به روزی که مردم دانا شوند بدانند چه کردنند بدانند چه گشتند غیر از عیب گفتم در کلام من نخواهی جست باغبان خیال نیستنم که آب گل بنوشم من خیالم را میبافم،تو دیگر حاشا نکن این بار که این جامه خیال تن چه زخمی است امروز ز،ز،ن خود میدانی کیستی؟ برون شو از خیال بافی و بسرای این حال که اقبال بدست،دست قافیه نیست آن ((آنجا که مخاطبش داشته باشد دستِ بده بفهمه قافیه مهم نیست،مهم حرف دله)) مشترک زیستم از بدو و نخست در سرای مانده در تاریکی روشن از دل پاکتر از مشرق خلت بعد از طلوع یک حادثه همه از درد مینالیم درد همان درد مشترک مشترک از طلوع خورشیدش مشترک از فام نقره ی ماه مشترک بر حکم مرگ مشترک در آبگاه میستایم ماه را که در این شب ظلمت بر کران هستی ما میخندد ......میخندد
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3