يکشنبه ۲ دی
|
آخرین اشعار ناب احمد الماسی
|
اوج تر
ای لحظات
بر من بگذرید زود
به نیم روزم برسانید
آنجا که آفتاب اوجتر از هر اوجیاست
این دلشوره تشنه ترم میکند.....
و زمان
درست بر روی 1/5ظهر میایستد
(لحظهای به بلندای تمام عمرم)
دل انگیز ترین سلام
از زبان تو جاری میشود
و پنجرهای به سایهسار باغ آرزو ،می گشایی
اینک
فرصتی برای تقاص از سالهای تلخ تنهایی است
- سپهر عشق
چه آبیاست !...-
و باورهای کین آلود
از قعر دره
توان باز آمدن شان نیست
چشم در چشم
لبخند بر لبخند
به شکوه ِ دوستی
نزدیک میشویم....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دستم را بگیر
دستم را بگیر
دستهایم میترسند
جرعهای بریز
دوزخ درونم شعلهور است
دستم را بگیر
تا آخرین غروب را غزلی باشیم
و بودن را
لوحی به عشق
دستم را بگیر
و بیابان ِ لبریز ِ حیرانی ِ مجنون را
قدمی زنیم
به فرهادی بنگریم
که کوه را
کاه میکند
برای عبور کجاوهای
از این سرزمین خاموش
دستم را بگیر
تا دستانمان
فهم دلدادگی جهان را
جانی تازه بخشند ....
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.