جمعه ۲ آذر
|
دفاتر شعر بیژن آریایی(آریا)
آخرین اشعار ناب بیژن آریایی(آریا)
|
پاسخ معشوقه به عاشق!
همه شب ز درد دوری
پیشه کرده ام صبوری
تو چه زود کردی خاموش
گفتمی شوم فراموش
تو به صد حیله و تزویر
دادی بر من ره تقصیر
که بیایم من فلان روز
برم از دلت غم و سوز
جان من قصور نمودی
بری از یادم به زودی
تو نگفتی من به دنیا
اسم و رسمم هست هویدا؟
تو نگفتی من برایت
دل و دین کنم فدایت؟
پس چه شد همه سخن ها
همه شد کهن بگو، ها!!
به تو گویم که در این ره
تو نبوده ای چو همره
تو که حرمتم شکستی
همه در به روم بستی
ولی من خدایی دارم
برگشاید غم ز بارم
تو برو با غم خود ساز
گر که یادی شودم باز
نخورم حسرت و غوغا
چون نبوده ای تو شیدا
به خدا سپارمت من
گر که جانم رود از تن
=============================
پاسخ عاشق به معشوق
دلت پیش کسی گیر است نگارم
تو خود دانی چه گویم روزگارم
تو گر در روز و شب هرگز نسودی
ویا اینکه به فکر من ببودی
همین الان تمامش کرده بودم
تو را از شهر خود من می ربودم
ولی تو از همان روز نخستم
سبب گشتی تو را در خود بجستم
به خود گفتم که یارم شد پدیدار
همان یاری که می باشم خریدار
هزاران وعده های پوچ دادی
خودت را تو همی خواندی که شادی
به امید وصالت در شب و روز
همان پروانه بودم آتش افروز
همه اقوام را پولدار خواندی
بگفتی ساکن هستم من به گاندی
برادر را تو خواندی سایت منینجر
ز خواهر نیز خواندی با قر و فر
همیشه دم زدی از بنز،فراری
گمانم تو دوچرخه هم نداری
ز عمه جان و از خاله بگفتی
ز شوهرهای ایشان هیچ نگفتی
همیشه خود ز من سر تر بخواندی
ولی افسوس تو راستی را براندی
خدا را شاکرم از نادرستی
درونم زین که گفتم تو بجُستی؟
همیشه راست گفتم دختر بد
تو می گویی که این اخلاق بود بد؟
برو با همنشینت خوش تو بنشین
سرانجام مرا گر شد تو بر بین
نباید من بگویم این سخن را
ولی گویم که بیدارت کنم با
همین حرف و کلامم جان شیرین
تو که آموزگاردرس دیرین
ز خود راضی مباش ای نوردیده
خزان چهره ات هر دم رسیده
تو سیرت را نگر ای ماه تابان
که آن صورت شود روزی چه لرزان
دو دستم می بلرزد آخر کار
ولی ای جان من ایزد نگهدار
اگر روزی ز من تو یاد کردی
نبودی بهر من جز بار دردی
تورا دست خدا دادم که شاید
شوی در راه راست عمرت فزاید
=================================
امیدوارم که دیگه ول کن ماجرا بشید.
من ناخواسته وارد این بازی شدم.
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.