سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        گفتگوی عاشق و معشوق(قسمت پایانی)

        شعری از

        بیژن آریایی(آریا)

        از دفتر برگی از تاریخ نوع شعر دلنوشته

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۹۲ ۰۶:۴۶ شماره ثبت ۱۶۱۴۹
          بازدید : ۶۴۰   |    نظرات : ۳۸

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بیژن آریایی(آریا)

        پاسخ معشوقه به عاشق! همه شب ز درد دوری پیشه کرده ام صبوری تو چه زود کردی خاموش گفتمی شوم فراموش تو به صد حیله و تزویر دادی بر من ره تقصیر که بیایم من فلان روز برم از دلت غم و سوز جان من قصور نمودی بری از یادم به زودی تو نگفتی من به دنیا اسم و رسمم هست هویدا؟ تو نگفتی من برایت دل و دین کنم فدایت؟ پس چه شد همه سخن ها همه شد کهن بگو، ها!! به تو گویم که در این ره تو نبوده ای چو همره تو که حرمتم شکستی همه در به روم بستی ولی من خدایی دارم برگشاید غم ز بارم تو برو با غم خود ساز گر که یادی شودم باز نخورم حسرت و غوغا چون نبوده ای تو شیدا به خدا سپارمت من گر که جانم رود از تن ============================= پاسخ عاشق به معشوق دلت پیش کسی گیر است نگارم تو خود دانی چه گویم روزگارم تو گر در روز و شب هرگز نسودی ویا اینکه به فکر من ببودی همین الان تمامش کرده بودم تو را از شهر خود من می ربودم ولی تو از همان روز نخستم سبب گشتی تو را در خود بجستم به خود گفتم که یارم شد پدیدار همان یاری که می باشم خریدار هزاران وعده های پوچ دادی خودت را تو همی خواندی که شادی به امید وصالت در شب و روز همان پروانه بودم آتش افروز همه اقوام را پولدار خواندی بگفتی ساکن هستم من به گاندی برادر را تو خواندی سایت منینجر ز خواهر نیز خواندی با قر و فر همیشه دم زدی از بنز،فراری گمانم تو دوچرخه هم نداری ز عمه جان و از خاله بگفتی ز شوهرهای ایشان هیچ نگفتی همیشه خود ز من سر تر بخواندی ولی افسوس تو راستی را براندی خدا را شاکرم از نادرستی درونم زین که گفتم تو بجُستی؟ همیشه راست گفتم دختر بد تو می گویی که این اخلاق بود بد؟ برو با همنشینت خوش تو بنشین سرانجام مرا گر شد تو بر بین نباید من بگویم این سخن را ولی گویم که بیدارت کنم با همین حرف و کلامم جان شیرین تو که آموزگاردرس دیرین ز خود راضی مباش ای نوردیده خزان چهره ات هر دم رسیده تو سیرت را نگر ای ماه تابان که آن صورت شود روزی چه لرزان دو دستم می بلرزد آخر کار ولی ای جان من ایزد نگهدار اگر روزی ز من تو یاد کردی نبودی بهر من جز بار دردی تورا دست خدا دادم که شاید شوی در راه راست عمرت فزاید ================================= امیدوارم که دیگه ول کن ماجرا بشید. من ناخواسته وارد این بازی شدم.
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        6