سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        سرنوشت ایران من

        شعری از

        بیژن آریایی(آریا)

        از دفتر برگی از تاریخ نوع شعر دلنوشته

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۲ ۲۲:۰۳ شماره ثبت ۱۵۷۹۹
          بازدید : ۵۵۸   |    نظرات : ۴۷

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بیژن آریایی(آریا)

        این سروده را به آنهایی ارزانی می کنم که در راه سربلندی میهن خویش دلاورانه جنگیدند. روانشان همواره شاد و خرسند باد. ----------------------------- از سروده های این کمترین ارزانی دوست داران میهن -------------------------------------------------- روی این دنیای خاکی توی این عهد و زمان نیست مثل کشورم اندر جهان کشوری دارم سر اندر پا زر است اندرون خاک آن پر گوهر است چون نژادش بوده از پیش آریا مردمی دارد درست وبی ریا مردمانی سختکوش و دستگیر در وقوع حادثه مانند شیر چون به تاریخش بنازند مردمان سر به سر اسطوره ها و پهلوان پارت و پارس و ماد بودستی نژاد همچو آن مردان کجا مادر بزاد داشت نیرو در جهان باستان چون بخوانیم از کتاب داستان بوده مرز کشورم تا نا کجا ای دریغ از رهبران نا بجا تا که خاکش را به دست آورده اند ازبرایش مرد و زن جان داده اند لنگ تیمور، خان چنگیز، رومی بدذات مرد چون به مرز کشورم حمله بکرد دسته دسته فوج فوج پیر و جوان مردمان سر شناس و بی نشان ایستادند در بر آنان چو مرد ای دریغ از آن همه مردان مرد شاه شاهان پادشاه عدل وداد بود کوروش نام آن فرخ نژاد داد را او آنچنان گسترده بود کز برای خود کمی نسپرده بود داد را در سنگ چون بنوشته بود حق و نا حق را زهم وا کرده زود گفت با پورش که فردا چون نهم من سر به خاک رو بدست آور دل مردان پاک نکته ای گویم به تو هرگز فراموشت مباد هم نژاد از پارس داری هم ز ماد چون که خواهی در جهان باشی تو شاه در دل آنان بسازی پایگاه هیچ ظلمی را به حق کس مدار نیست انسان در جهان چون پایدار بعد مرگم مردمان این زمین جملگی گویند بر من آفرین آفرین کوروش که تو به کرده ای تو کمانت را برای دوستی زه کرده ای مرد وزن آزاد باشند در پرستش با خدا سعی تو این باشد آنا ن را تو ننمایی جدا حال کشور را تو ایرانی ببین مانده بر جا نامی از ایران زمین چون زمان شاهی ساسانیان رفته نام کشورم پاک از میان آن همه بی منطق صحرا نشین چون بدیدند حال و روز این زمین تاختند با اشتران خود به شرق کشورم ویرانه کردند مثل برق سهم کشور بعد از آن گشته نصیب خدعه نیرنگ نارو و فریب چونکه بدوی بود ذات نحسشان بود موضوع خرابی بحثشان دانش و فرهنگ و اصل دین ما پاک کردند از نخست آیین ما چون تمدن داشتیم ما با شکوه ای خوشا بر مردمان پشتکوه باشما هستم ایا شیران پارس اوج قدرت را ببینید چون به فارس آن همه کاخ و بناهای سترگ داشت روزی پادشاهان بزرگ پادشاهانی که در وقت نبرد هر کدام،شان چونکه قصد جنگ کرد دشمنان ،شان آنچنان ترسیده اند کز هراس و ترس چون بیدی بخود لرزیده اند شاه شاهان چون کشید لشکر به روم گشت پیروز بر سر هر مرز و بوم بعد چندین سال آن بد ذات شوم چون سپاهی جمع گردیده ز روم اوبیامد تا رسید بر مرز شهر حکم فرمودش به سربازان ز قهر تا توانید شهر را ویران کنید من نبینم رحم بر نوباوه و پیران کنید بوده آن جنگ آن زمان در ماه مارس او بگفت ویران کنید این شهر پارس پس بگوییم هر کدام با شاهی از ایران زمین سر زخاکت بر کش و ایران ببین
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        4