1-
پرسید:
نسیم از هوا
برگ اعتمادم را
باد نمی لرزاند
زبان میگشاید
اعتراف خواهد کرد برایم
گفت :......... را می گوئی
گفتم آری
هوا در سینه کم دارم
گفت:
نمی دانم !!
شاید هنوز ع......ق نشده
گفتم چگونه دریابم شده یا نشده
گفت:چشم خمار و خال گونه ات را کم دارد
پرسیدم مفهموم نیست
گفت:
شهدی از ساغر لبت کم دارد
پرسیدم باز
درکش برایم مفهوم نیست
گفت:
دیوانه کمی صبر کن
شراب هفت ساله نوشیدن دارد .
2-
سهم من
از خاموشی جهان
چشمان تو بود
مهتاب را گوئید
رو بپوشاند .
3-
عصای موسی ع
هم به کار نمی آید.
وقتی غرق
چشمانت می شوم
4-
یک بغل شعر
در قنوت کم دارم
به رکعتی از چشم خمارت
تا ابد حال رکوع ، نه !
سجود دارم
5-
زنی
انتهای
کوچه
لای به لای درخت پیر
به گرمای تیر
سوخت
تا پیله ائی پروانه گردد.
بداهه های این اواخر تقدیم شما سرورانم