يکشنبه ۲ دی
سرود درد... شعری از گلی
از دفتر گلی نوع شعر نیمائی
ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۸ تير ۱۳۹۲ ۰۰:۴۷ شماره ثبت ۱۵۵۴۵
بازدید : ۱۴۱۷ | نظرات : ۱۱۸
|
|
سرودِ درد می خوانم سحرگاهان
به یادِ باوری دیرین
سقوط نفس میخواهم در این برزخ
سرم بر شانه ی ظلمت
به دار آویختم وجدان
میانِ جنگ باورهای خاک آلود
خروج مرد میخواهم در این بحران
به دستم سایه می سازم
به دل از حق گریزانم
نهیبِ بودن و رفتن
مرورِ خلق می خواهم در این کفران
در این غوغای شهر آشوب
شکیب ماندن و آباد کردن های پوشالی
هجومِ پوچی ایمان
عروج نفس می خواهم در این هجران
به خاک افتاده است انسان
نزول آتش و طوفان
به جانم می کند الهام
به چه خوش کرده ای وجدان؟!
----------------------------------------------------------
بر پای دلت تا به ابد زنجیرم
با نبضِ نگاه ِ تو نفس می گیرم
یک دم تو اگر سوی زلیخا نروی
یوسف به خدا ز دوریت می میرم
----------------------------------------------------------
پ ن:سپاس آقای دلجویی بخاطر ویرایش شعرم..امید جبران دارم هر چند توان...
و سپاس از دوستان که مدیون نگاهشان خواهم ماند..
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.