دوشنبه ۳ دی
پرتوخورشید خزان شعری از غریب
از دفتر adab mirror نوع شعر دوبیتی
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۷ تير ۱۳۹۲ ۲۳:۰۲ شماره ثبت ۱۵۵۴۳
بازدید : ۶۷۱ | نظرات : ۱۵
|
|
پرتو خورشید خزان
منم آن پرتو خورشید خزان
که به چشمان سحر می مانم
از پس پرده ی موّاج افق
رنگ زرد همه را می خوانم
با نوای دل دیوانه ی خود
همچو یک نای شُبان می نالم
سنگ ظلمی که مرا کرد نشان
بشکستم پر و من بی بالم
از پس شاخه ی غمگین حیات
کاش غوغای مرا می دیدند
از دل غم زده ی این بستان
گلِ اندوه مرا می چیدند
من به آن برگ خزان می مانم
که دلش زردو پر از تشویش است
رود خاموش پرِ ساحل کور
که ز کم آبی خود دل ریش است
دلِ این باغچه ی خانه ی من
چه ستم ها که ندیدست از باد
همچو مرغی که اسیر قفس است
هر دم او ناله کند از صیّاد
من "غریبم"دل غربت زده ام
مزّه ی خوبی ولطفی نچشید
بر من خسته دل زخمی زار
یک دل از یحر محبّت نتپید
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.