يکشنبه ۷ ارديبهشت
تعادل... شعری از
از دفتر غربت موهوم نوع شعر نیمائی
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۲ ۱۹:۴۰ شماره ثبت ۱۴۰۲۶
بازدید : ۱۵۳۱ | نظرات : ۶۰
|
|
گویی بویی از
مردی نبرده ام کِه
مردی، در دلم مرده است،
مردی از جنسِ دردها - که -
زردم - را - از دیده می ریخت!
* * *
نستوه
عطرِ دست هایت هنوز
زخم های کهنه ی بسترم را
دل می دهد، وَ آن تبسمِ نارنجی
که ترجمانِ "صداقت" آبی ی دریاست
تقویتم!
* * *
امیر هم که باشی،
شاید نباشی تا کبیر باشی؛
با حسین (ع) بودن، کوفه کوفه
باید مسلم شد!
* * *
هر غروب
که به خاکِ دریا می افتم!
خاطراتِ تو را نجوا می کنم،
و به هیچ مخاطره ای نمی اندیشم؛
آفتاب را کاش، نسیان می گرفتی!
* * *
افسوس
ای هم زخم، هم درد،
هم مرد!
* * *
آن پیردخترِ لوس
هوسِ پوستِ ملوس، نموده است!؟
* * * * *
پ.ن:
خاموش
نمی شوم تا وقتی، بختی
سیاه می شود، تختی؛ بر لَختی،
سخت می گیرد! و لُختی، می لرزد...!
خاموشم، کنید!
دیگر آنگاه، از هیچ درختِ بی برگی
پروا، ندارم! - خاموش - می شوم!
* * * * *
چاشنی:
واژگانم از فقر،
در پس کوچه های تنگ،
به گدایی، نشسته اند...
از نشستن خسته و دستی،
دراز...نمی کنند!
* * * * *
- ...... -
سلام.
نظرات را اگر بسته ام دلیل بی عیب و نقص بودن شعر نیست بلکه شعر را باید با دل خواند و به دستور دل دیدگاه گذاشت...لذا برای هیچکدام از ما سخت نیست که برای همه ی اشعار چندتا گل و شکلک بگذاریم، یا نحوانده به جمله ای فرضا( زیباست) اکتفا؛
بالا غریتا بیاییم" همه" به هر شعری که سر می زنیم بداهه ای بگوییم، دشوار نیست اگر شاعر باشیم می توانیم( هر واژه ای را که خوش مان آمد هرم؛ مادر؛ یا بقولی ام البداهه، و بسُراییم...
مثلا:
نستوه
کوه بودم اگر
دوام نمی آوردم در
این پستو که خیس است
از خونِ به نا حق ریخته ی دلم!
برای اثبات ارادتم به شما عزیزان از بستن نظرات منصرف و در انتظار دلگویه های تان بر گردن لحظه ها زنگوله می آویزم!
پژواره = "پژواكِ " ژرفِ " واقعيتِ " انسانِ " رنجورِ " هستى "
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.