قلبم
ارغنون نازکیست
چینی نقره _فام زیبایی،
.
.
.
هر عصرگاه
بوسه های زرِشکی ساسکس، تویی!
ای خامه ی غلیظ شیرینترین آغوش!
ای زبان مادری اَم
با چای های دارجلینگ
چگونه
عطر تو سر میرود،
.
.
.
که چنین باشکوه و زیباایی؟!
_چون زُلالی باران در رویاها_
،
در فراسوی طبلها و ترومپتها، اما
در استغراق ِ شکوه امواجم
از عقیق و سیبهای سبز
و ردای مخمل خزه
بر شانه های بیداران، رقصیست
،
می ایستم
در دستهایم اکلیل کوهی و ملیله ی آفتاب میبارم
.
.
.
مــــن،شیدا
با طعم مُشتی خاک خون زده
از شکوه ببرهای بنگال
از ابرهای حزین هیمالیا،
از رگهای بلند فردا می آیم
.
.
.
تاریخ ام
_نه سگ ولگردی در خود ریخته،
نه گدای بی سروپایی_
.
.
.
گیسوان ماهونی ام را کنار میزنی
تا آینه های ملکوتی این آرایه ی صدف،
زخمی کند تکه های تبسم یکتایی را، دگرباران
.
.
مــــن
با قلَمی چون سوگند سپهداران،
مـــــن
با زغال درختی از سپهر ستایشگران
با کلاه قرمزت عهد میبندم
این خاتمکاری چهل آسمان تا ابد
، پا برجاست..
.
.
.
آری
مـــن،
از قرنهای دور
از محاکمه ی قدیسانی بزرگ آمده ام
و دوباره
زیبا ترین آوازها را در شبی،
که بیستون ویرانترین سرزمین جهانست، خواهم خواند
.
.
.
من
از زخمه های شور
_در مادرانه ی موسی عمران ع _
برای انسان
برای انسان
برای انسان آمده ام
و این
جز نوشِش شرفی نسبی در
پیش _ نام اهورایی اَم، نیست!