دوشنبه ۲۹ ارديبهشت
|
آخرین اشعار ناب عبدالنبی اکبری
|
مترسک(داهول)
●●●●●●●
شدی تنها
شدی تو لال مادر زاد
لباست پاره و پوره
کلاهت از سرت افتاد
شبا تنها سر جالیز
ویا بر شاخی از انجیر
رفیق جغد و تاریکی
به ظهر گرم تابستان
بدون سایبان آنجا
بدون آب بدون نان
روی یک پای ایستاده
دل هیچ کس برایت هم نمی سوزد
اگرچه ظاهرت زشت است
ولی من شک ندارم
که دلت رحم است
به کس چیزی نمی گویی
سکوتت از برای چیست
تنت خسته است
یا درب دهان بسته است
تومدیونی که ترساندی آن گنجشک بیچاره
برای کودکانش دانه بردارد
تو مسئولی
که رد پای شغالی دیدی
و فریادی نیاوردی
شریکی تو در جرم
کلاغ ودزدی اش هر روز
تورا هرگز نمی بخشم تو در نقش لباس مهربان ظاهر شدی
اما جفا کردی
تو را عمر صدارت
رو به پایان است
همه جالیز رفت از دست
سکوت اینجا نبود جایز
شنیدم که همان دهقان پیر
آهسته هی میگفت
برو فلان بهمان شده
بروکه دیگه برنگردی تو
برو نامرد بی وجدان
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
درود برشما
زیبا وتامل برانگیز بود