💥💕اشعار حسین گودرزی"تشنه":
─┅─═ঊঈ🍃🌸🍃ঊঈ═─┅─
صبح بخیر عشق بیبدیل من... محبوب دلآرا..... حضرت دلخوشی بیوقفه......
ـــــــــ✦ـــــــــ❀ـــــــــ✦ـــــــــ
صبحی که نفسهایش بوی بهار میدهد،
بوی تو میدهد...
بوی شکفتنِ غزلی که هر روز در چشمانت مینویسم.
ـــــــــ♡ـــــــــ✨ـــــــــ♡ـــــــــ
جان جهانم...
تو قشنگیترین حرفی هستی که خدا در سکوتِ دلم گذاشته،
تو آیهای از مهربانی هستی که هر صبح با طلوعت تلاوت میشود.
ـــــــــ✧ـــــــــ🌹ـــــــــ✧ـــــــــ
ای نسیمِ صبحگاهیِ وجودم...
بیا تا دوباره دنیا را از نو بسازیم،
با نگاههایمان،
با دستهای گرهخوردهمان،
با تمام شعرهایی که هنوز در سینهام جا مانده...
ـــــــــ❁ـــــــــ💫ـــــــــ❁ـــــــــ
تو زیباترین قصیدهای هستی که زندگی برایم سرود،
تو آن امنی هستی که با هر نفس عمیقتر میشود،
تو آن انتخاب درستی هستی که قلبم بیاختیار فریادش زد...
ـــــــــ✿ـــــــــ🌙ـــــــــ✿ـــــــــ
صبح بخیرِ نازنینِ دلنوازم...
امروز هم مثل همیشه،
دنیا دور تو میچرخد،
من دور تو میچرخم،
و عشق...
عشق همیشه در مسیر رسیدن به توست.
حضرت عشق...
جانِ جانانِ من،
گلِ خوش عطرِ این باغِ بیخزان!
فداییِ توام، حتی اگر قلمها از گفتن این شور عشقی که از تو بر جان و دلم نشسته بازبمانند...
**
حضرت دلخوشیِ بیوقفه....**،
حالِ من سبز است،
آنقدر که برگهای بارانخوردهی صبح خیالم در هر آن،
با ذوقِ نامِ تو در اکنون جانم میرقصند!
سلطانِ جانم...
ای ماهِ رویای من،
سایهات چترِ نازِ خداوندی است،
ای خداوندگار عشق و احساس...
تا نفسهایم بوی بهار بگیرد،
و نگاهت، همیشه روشنترین مصرعِ غزلِ وجودم بماند.
امروز:
اردیبهشت است و جهان، یکپارچه شورِ و غوغا از گل وجود توست...
چه خوشبختم که شاعرِ چشمانِ توام،
و هر صبح، با نامت به رویاها بیدار میشوم!
امروز، ۲۵ اردیبهشت،
هوا از عطر حکمت فردوسی آکنده است...
سایهی بلندش بر فراز فرهنگ ماست،
با قامتی رستمآسا
و چشمانی که هنوز "راستی و داد" را در پهنهی زمان میتابانند.
هوا پر از بویِ سیاووشانِ تاریخ است... فردوسی میآید، با سایهای از رستم، با چشمانِ پرستارهاش که هنوز «داد و دهش» را فریاد میزنند!
---
گزیدهای از گوهرهای شاهنامه:
. "توانا بود هر که دانا بود ز دانش دل پیر برنا بود"
این است پیام جاویدانش
که خرد را تاج سر مینهد
و دانایی را بال پرواز میسازد
. "بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی"
سی سال رنج و عشق و پایمردی
تا زبان مادریمان
از گزند زمانه در امان ماند
. "هنر نزد ایرانیان است و بس"
این است گواهی بر عظمت قومی
که فرهنگش چون خورشید
بر تارک تاریخ میدرخشد
---
فردوسی! ای اسطورهی ماندگار، ای آفرینندهی حماسهی جاویدان،
امروز و همیشه،
سخنانت چراغ راه ماست: "جهان یادگار است و ما رفتنی"
اما نام تو
همچون شاهنامهات جاودانه خواهد ماند...
به نام خداوند اندیشه
وجود آور خوشه ها ریشه ها
خداوند زیبا که زیبا سرشت
خداوند دانا به هر سرنوشت
استادان ارجمند، ادیبان فرهیخته، خنیاگران خوش نوا، و دوستداران فرهنگِ جاودانِ پارسی، سلامی به وسعتِ شاهنامه و به نغزیِ آوازِ راویانش!
امروز گرامی می داریم یاد حکیم ابوالقاسم فردوسی، آن کاخِ بلندِ حکمت و حماسه مردی که با تاروپودِ جانش، تاریخِ ما را از فراموشی رهانید و زبانِ فارسی را در سینهٔ سیمرغِ زمان پرواز داد.
چه زیبا گفت حکیم سخن: *«بناهای آباد گردد خراب / ز باران و از تابش آفتاب»*، اما شاهنامهٔ او، پس از هزار سال، هنوز ستونِ استوارِ هویتِ ماست؛ آینهای که در آن، هم رستمِ دلیر را میبینیم، هم زالِ خردمند را، و هم اشکِ سیاوش را.
ی بزرگ مرد بلندای قافله ی شعر و هنر
ای فروغ چراغ خرد و هنر
در حریم و سایه سار شاهکار تو شاهنامه
در هر نفس سیمرغی به پرواز در می اید
من، "نوآموزِ باغِ سخن"،
با دلِ پرشرری از شوق،
بر درگاهِ شما ایزدانِ وزن و قافیه،
سر به راهِ آستانِ پاکِ فردوسی میسایم!
بگذارید از "خونِ دلهایِ سیاووش" بگویم،
از "سروِ سایهافکنِ دانایی"،
اما امروز،
همهٔ نغمهها،
در گِردِ تاجِ کیانیِ او میرقصند: فردوسی!
آن کاخِ بلندِ پارسی را بنا کرد،
که هر آجرش،
از عرقهایِ راستینِ مردمانِ این خاک است…
از خونِ دلِ سیاووشانِ تاریخ
از جان های بی قرار عاشقان این سرزمین
استادان!
شاعران!
اینجا، این نوآموز تنها یک چیز میداند:
هر چه داریم،
از آبِ پاکِ اوست…
از همان چشمهای که:
"هر بیتش جرعه ای از جان ما است"
آری!
من، شرمسارِ این قلمام،
که در برابرِ او،
همچون شبنمی است در برابرِ دریا…
اما میخوانم: "توانا بود هر که دانا بود!"
سوگند به دانایی
تا آفتاب بر این زبان بچرخد،
فردوسی،
تنها یک "حماسه" نیست…
او، تنفسِ ملّتی است در قالبِ کلمات!
پس بگذارید در این گاه،
همنوا با خنیاگرانِ عصر،
از دلاوریها بگوییم،
از رستم بگوییم،
از فریدون،
از آزادگیها،
از هر آنچه او،
با مویی سپید و دلی آتشین،
برای ما به ارمغان گذاشت…
و در پایان،
همصدا فریاد برآریم: "زنده باد ایران، زنده بادِ زبانِ پارسی !"
حال که از فردوسی گفتیم و زلالی چشمه سخنش
اگر رخصت و اجازه دهید
قلم این نو آموز نیز جرعه ای از این دریا را در ظرف ناچیز شعر خویش ریخته است
به پیشگاه این جمع فرهیخته تقدیم کند
─┅─═ঊঈ🍃🌸🍃ঊঈ═─┅─
در مرام مردم ایران زمین
جود و تقوی و صداقت بوده از روز نخست
تاابد در ذات این مردم
مُروَّت، مهربانی و شرافت
نقش بسته
سرزمین مادری ایران زمین
زنده بوده ،هست و خواهد ماند تا دنیا به پاست
مردم دانای این مرز کهن
عاشقی ها کرده و خواهند نمود
عشق هم دانستهِ ،می داند
در دل این سرزمین تا به آخر جاری و ساری بود
ریشه ما بوده جاویدان وخواهد ماند
تا دنیا به پاست
ما نترسی از فریدون ارث بردیم تا اَبد
در رگ ما خون آرش ،پاکی و شرم سیاوش جاری است
قوت بازوی رستم در وجود تک تک ایرانیان پیدای پیداست
چشم ها را واکنید
بنگرید ای روبهان بی صفت
ای شغالان خبیس
گرگ های بی رَمق
بیشه ایران پر از شیر نَرست
اینک ایران گشته یک آتش فشان
ملت ایران زبا نه می کشد
هر که بر دین محمد بر مرام مرتض است
زیر بار ظلم و جور و بندگی
سر نمی آرد فرو
دشمنان بی خرد
چشم ها را واکنید
در درون ما غُرش خفته است
چشم ها را واکنید
ما نه اهل سازشیم
نه به فکر خواهشیم
فکر ما دنبال آبادی و آزادی بود
بی گمان ویرانه جای جُغد می باشد نه شیر
چشم ها را وا کنید
روبهان بی صفت
ای شغالان خبیس
گرگ های بی رَمق
نعره ی ما بشنوید
ظلمتان برجانتان
وای بر احوالتان
وای بر احوالتان
وای بر احوالتان
.........
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
بسیار زیبااااست..