«مسیحا»
* یار من ، غمخوار من، تنهاترین دلدار قلبم
بی تو در این ظلمت شبها خمودم
کی قرار توست ای دریادل و ای مرد باران تا بیایی.
بعد تو گلها همه پژمرد، دلها مُرد، آخر ای مسیحا
بعدتو ، من کُولیِ پسکوچه های غربتم
درویش و همچون کهنه پوشِ بی کسِ ویرانه ها
گاه می کوبم به دیوار تباهی این سرم را
گاه من گریانم و در اشکهای خویش بینم مادرم را ، مریمم را
* روزها و سال ها ، هی از پی هم آید و گویند ید ممممنمی آیی ای مسیحا
تا ببینی که در این ظلمت سرای پوچ و سرگردان ما
عده ای سرمست و سرگرمند با جاه و منال
عده ای هم می روند هر روز و شب ، رو به زوال
آخر ای دریادل و ای مرد باران، کیست جز تو
یاور مظلوم و یار بی پناهان
دستگیر بی کسان و تشنه کامان
* ای مسیحا ، زودتر بنما نظر
گویی که جسمی خفته ایم
سالهای سال در مردابِ روح افتاده ایم
لیک دستان نیایش سوی تو آورده ایم ...
مهربانا با حضورت
شهر سرد و خالی از عشاق را، احیا کن امشب
گِره های جهان را واکن امشب
خوش آمدید