خواستم از دل نویسم ،دل زِ جانم گریه کرد
خواستم حرفی بگویم ،این زبانم گریه کرد
درد دلهایم درون دل نهان بود از ازل
رفته بود از جانم آن تاب و توانم گریه کرد
گوییا هر دردِ من تیری به دل میزد زِ غم
تیرِ غم رقصید و این قد کمانم گریه کرد
آمد آن یارم شود غمخوارِ من در بی کسی
تا بگفتم دردِ دل آن مهربانم گریه کرد
اشکِ چشمانش به رویِ صورتِ ماهش فِتاد
سر نهاد از دردِ من بر بازووانم گریه کرد
گریههایش در شبِ تنهاییِ من بود و بس
از صدایِ سوزِ دل آن آسمانم گریه کرد
گفتم از رازی که در دل آتشم میزد هنوز
تا عیان شد قصهام پیر و جوانم گریه کرد
فصل شادی در مسیر عمرِ این شاعر نبود
غنچه در آغوشِ این فصلِ خزانم گریه کرد
در گلویم بغضِ دلتنگی شکست و ناله کرد
با صدایش بلبلانِ نغمه خوانم گریه کرد
با قلم تصویرِ دردم را نهادم در غزل
دفترم شد محرمِ دردِ نهانم گریه کرد
این جهان را ناطقی یک شعر میبیند هنوز
بیتِ آخر من شنیدم که جهانم گریه کرد
۱۴۰۳/۹/۱۰
درود برشما
زیبا ودلنشین بود
فقط واژه ی دل خیلی به نظرم تکرار شده بود .