نشستی داشتم با دهر
ازخدا پرسیدم از دهر
گفت : زمانهایی که او بود من نبودم
چه بگویم ؟
ز کدام آغاز؟ کدام پایان ؟ از کدامین زینهمه رد ؟
ز اوقات خودم پرسیدم از دهر
که گاه ، شیرین بود و گاه تلخ
گفت : دوست داری ازکدامین لحظه های تو بگویم ؟
ازکدام لحظه های دیروز؟
کدام لحظه های الآن ؟
کدام لحظه های پُر رمز و رازِ بعد ؟
ازدهر، ازطبیعت پرسیدم
گفت چه بگویم ؟
ازکدام ابر؟ ازکدام برق ؟ ازکدام رعد ؟
ازدهر، ز ارتباط آدمها پرسیدم
گفت : میخواهی ازکدامینش بگویم ؟
ازکدام جنگ ؟ ازکدام هزیمت و سعد ؟
ازدهر، ز واقعیتِ عشق پرسیدم
گفت : ازکجاهایش بگویم ؟
ز کدام طریقِ دیدن ؟
ز کدام طریق خواستن ؟
ز کدام عقد ؟
ازدهر، ازحالِ خودش پرسیدم
گفت : ازچه بگویم ؟
ازکدامین انگیزه ی بیگ بنگ ؟
با دانستنِ اینهمه مکافات و بنگ بنگ ،
خودم گیجم چه بگویم ، ازکدام نهایت و حد ؟
گفتم ازمخلوقات بگو دهر
گفت از کدامینش بگویم ؟
ازکدام اهلی ؟ کدام سردرگریبان ؟ ازکدام دد ؟
ازدهر، از آزادی پرسیدم
گفت : چه بگویم ؟
ازکدام آزاد ؟ ازکدام مَهدور؟ ازکدام سد
ازدهر، ازپاکی آب پرسیدم
گفت : ازکدامینش بگویم ؟
ازکدام برکه ؟ ازکدامین رود ؟ از کدام شط ؟
ازدهر، حتی از اِعراب پرسیدم
گفت : دراین ساحل دریا ،
میخواهی ازچه بدانی ؟
ازکدام همزه ؟ همزه به معنای حمزه ؟
ازکدام جزر و کدام مَد ؟
بعدهم ادامه داد ، ازاینهمه گفتار که گفتم ،
میدانی ازاینهمه موجودات ، کدام جَست ؟
آنکه بیشتر جُست ؟
آنکه دارت اش را به مرکزِ سیبل زد
آنکه با نورِخوشِ خدا آمیخت
که نیش را او داد
که نوش را او داد
اوبود که دنیایی داد ،
که به یک مو بند بود
اوبود که یه دنیای دگرداد ،
که به یک مو بند نبود
دنیایی که پایانی نداشت
حتی سرگیجه میگیرم منِ دهر،
درباره ی فکر، به آن جهانِ ابد
بهمن بیدقی 1403/9/21