کجایی تا ببینی ، زندگی بی تو جهنم شد
تمامم در تو پیچید و تمامم غرق ماتم شد
در این تاریکیِ مطلق بدونِ ساغر و ساقی
هوای خانه سرد و شب نخوابی ها فراهم شد
زمین پیش از تو زیر پای من لغزنده بود امّا ؛
کنارت پای لرزانم چو آهن سخت و محکم شد
تو آن بودی که میگفتی تو را در اوج میبینم
نشان دادی که باور داری ام دل با تو محرم شد
نمی دانم کجای زندگی هستم کجا ماندم
چرا گشتی رفیق نیمه راه و قصّه مبهم شد
کجایی تا بگویی لک زده قلبم برای شعر ؛
نمیبینی که قند خون شعر شاعرت کم شد؟
نمیخواهی بدانی بی تو دستم با قلم قهر است؟
که با ذوق و نشاطِ تو ! گدای شِعر حاتم شد
دلم اصلا نمیخواهد خطی بنویسم از حالم؛
قلم هم ، زیرِ بار این همه آوارگی خم شد
به جای جوهرش از نای او خون می چکد اکنون
که قطره قطره اش را مزّه کردم کاسه ی سَم شد
از این سرمشق دردآور نوشتم بر در و دیوار
صبوری های حوّای دلم ، تنپوشِ آدم شد
شبی را بی صدای تو نشد پایان برم اصلا
هزاران بار این قلبم به مرگ خود مُصمّم شد
نمی آیی ببینی حال و روزم را در این غربت
ببینی "پونه" را هم صحبتِ یک قطره شبنم شد
افسانه_احمدی_پونه
─┅─═ঊঈ🍃🌸🍃ঊঈ═─┅─
شورانگیز و زیباست