به نام خداوند احساس پاک...
درود بر استاد سخاوتمند و همه نابیون محترم؛
گویا خدا توفیق داده تا پاییز امسال نیز با اجازه استاد ملحق مهربان و همکاری و مشارکت شما خوبان، مسابقهای خاص و متفاوت برگزار کنیم...
مسابقهای که قراره توی پاییز طلایی و سرد مارو به وسیله دکلمه با صدای نقرهای و گرم ِ شما دوستان، آشنا کنه و علاوه بر اینکه لحظات ادبی نابی برامون فراهم میکنه به قید قرعه هم به سه نفر اول برای اجرای زیبا و صدای مخملیشون جایزه تعلق بگیره...
تفاوت عمدهای که این مسابقه با سایر مسابقهها داره، در اینه که قرار نیست شما در این پست شعری از خودتون کامنت کنید؛ و یا اشعار قشنگتونرو در پستی جداگانه دکلمه کنید...
با توجه به اینکه ایده و همینطور بانی مالی این مسابقهی جالب، جناب علی نظریسرمازه هستند؛ اشعار انتخابی نیز از کارهای زیباشونه و اتفاقا همین یکدستی باعث میشه که راحتتر بتونیم در انتخاب بهترینها به مسند قضاوت بنشینیم...
♣️𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═┅─
🎤نحوهی شرکت در مسابقه؛
در قسمت ارسال شعر، شعر انتخابی و دکلمهتونرو پست میکنید... با این عنوان... مثلاً: «مسابقه/وقتشه/دکلمه»
در نظر داشته باشید که تنها یکی از اشعارو میتونیم برای دکلمه انتخاب کنیم و همینطور تنها در قسمت ارسال شعر، این امکان وجود داره که صدامونرو بارگذاری کنیم...
و دیگه اینکه حجم فایل صوتی نباید بیشتر از پنج مگابایت باشه...
♣️𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═┅─
🎤مهلت ارسال آثار؛
مهلت ارسال آثارو میذاریم تا آخرین شب بلند سال و با کمک استادان مهربان ناب هفته اول دیماه اسامی برندگان اعلام و جوایز اعطا خواهد شد...
💸جوایز؛
نفر اول یک میلیون تومان با ۶ماه اشتراک رایگان
نفر دوم۷۰۰هزار تومان با ۴ماه اشتراک رایگان
نفرسوم۵۰۰هزارتومان با ۲ماه اشتراک رایگان
💥هماکنون منتظر شنیدن صدای بااحساس
و دلنشین شما هستیم...
♣️𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═┅─
و اما سه شعری که برای دکلمه انتخاب شدند؛...
شعر اول؛
«تاک ترنم»
تقدیم خودش میکنم این شعر روان را
این شعر پر از جاذبههای دو جهان را
تا جنس ِ جنونم نَمی از شبنم شادیست
هرگز به تعقل ندهم اندک آن را
خوشبختی من در گرو حس ِ مُدامش
حسی که چشانَد به تنم لذّت جان را
جانانهی من حور جنانم شده بی شک
حوری که عیان کرده خداوند نهان را
از صابری آموختهام صبر دَمادم
تا تاب دهم دامن بیتاب توان را
با دست ِ تبرخیز ِ خلیلی که خیالست
باید بزنم ریشهی رشد ِ خفقان را
تا بلکه خدایی که جوان کرده زلیخا
این بار فقط پیر کند جان جوان را
آیینگی آموختم از ماه منیرم
تا تجربه کمتر بکنم طعم زیان را
بر آذرم آبانه دَمَد مهر دَمادم
تا نبض نگیرد نفس هر ضربان را
اندیشه شود سبزترین سرو سری که
بیرون کشد از روح تنم قدر زبان را
ای کاش غزلناکترین تاک ترنم
آغوش گشاید که ببینم هیجان را
♣️𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═┅─
شعر دوم؛
«پاییز ِ طلایی»
شایسته شکوفا شده پاییز طلایی
بَه بَه که چه زیبا شده پاییز طلایی!
طعم طَرب و طعمه ی میخک به سرش زد
معشوقهی دنیا شده، پاییز طلایی
گلپوش تنش مزمزهی باد ملایم
گلدختر دریا شده پاییز طلایی
دمنوش دم و بازدمش طعنه به مرگ است
نیمای نمیرا شده پاییز طلایی
مِهرانه و آبان گل و مَه آذر عشق است
فرخنده فریبا شده پاییز طلایی
جاری شده در جلوهی زیبایی ذوقش
آیینهی یکتا شده پاییز طلایی
با خیزشی از ریزش رویایی رنگش
روشنگر یلدا شده پاییز طلایی
بر پای ستم خشخش برگش نگران است
موسیقی دلها شده پاییز طلایی
آشفته شد از ذهن زمستانی فردا
با خواب خوشش پا شده پاییز طلایی
بر تاک دلم نابترین خانهی مَی، گشت
میخانهای بیتا شده پاییز طلایی
بانوی بهار است و پر از روسری زرد
در کنج دلم جا شده پاییز طلایی
آهسته در آغوش خدا قصد سفر کرد
آرامش آنجا شده پاییز طلایی...
♣️𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═┅─
شعر سوم؛
«وقتشه»
صهیون بی شرم و حیا
عصارهی رذالته
رو مخ تاریخ بشر
شبیه مار هف خطه
دشمن ِ انسان شدنِه
خدعهی بربریّته
ویژگی نژادیاش
مملو از خریّته
میکروب آوارگیّ و
مظهر هر ناخوشیّه
رو پیشونیش حک شده که
ویروس آدمکشیّه
شرور ِ بیشکون شب
به هرکی نارو میزنه
شیطونِه با این همه پُز
پیش او زانو میزنه
خوی خباثت ستم
بر همگان عیان شده
غاصب قدس و حومهاش
قاتل کودکان شده
عمریه کابوس میبینه
که موشکَش شک میکُشه
قدرت بمب باورش
بدجوری کودک میکُشه
دیوار آهنین او
خانهی عنکبوتشه
به راحتی شکستنش
نشانهی سقوطشه
با خون داره نون میخوره
غاصبی که قصاب شد
با دیدن جنایتاش
قلب بشر کباب شد
مفسد فیالارض بشر
نیل و فراتش آرزوست
بی مهرهی هرز بشر
حجم ثباتش آرزوست
آمیبی تک سلولیّه
میخواد که کرگدن بشه
غُده ی بدخیمیّه که
وقتشه ریشهکن بشه
موفق باشید...
صرفا برای همراهی با شما دوستان خوب ناب، غزل زیبای *تاک ترنم* استاد نظریرو با تموم کموکاستیهای صدام دکلمه کردم...
همچنان منتظر آوای دلنشینتان هستیم، مارو از شنیدن صدای بااحساس و قشنگتون بینصیب نذارید...
تقدیم شما میکنیم این پست مسابقه باحال را...
تقدیم خودش میکنم این شعر روان را
این شعر پر از جاذبههای دو جهان را
تا جنس ِ جنونم نَمی از شبنم شادیست
هرگز به تعقل ندهم اندک آن را
خوشبختی من در گرو حس ِ مُدامش
حسی که چشانَد به تنم لذّت جان را
جانانهی من حور جنانم شده بی شک
حوری که عیان کرده خداوند نهان را
از صابری آموختهام صبر دَمادم
تا تاب دهم دامن بیتاب توان را
با دست ِ تبرخیز ِ خلیلی که خیالست
باید بزنم ریشهی رشد ِ خفقان را
تا بلکه خدایی که جوان کرده زلیخا
این بار فقط پیر کند جان جوان را
آیینگی آموختم از ماه منیرم
تا تجربه کمتر بکنم طعم زیان را
بر آذرم آبانه دَمَد مهر دَمادم
تا نبض نگیرد نفس هر ضربان را
اندیشه شود سبزترین سرو سری که
بیرون کشد از روح تنم قدر زبان را
ای کاش غزلناکترین تاک ترنم
آغوش گشاید که ببینم هیجان را
استاد علی نظری سرمازه
شاد باشید