مطمئن هستم نخواهی شد ، برایم بی قرار
ای که دوری ات کشانده پای من را پای دار
از میان هرنفس ، یک درد بیرون می زند
بی صدایت بارها می میرم از این انتظار
می خورد صدها گره در"بازدم"ها وقتی از؛
رنجت آزردم نشد یک "دم" ، برایم غمگسار
هر کجا بودی مرا تاج سرت میخواندی و؛
هرکجا رفتم تو را ، دادم نشان با افتخار
این دلم نازکتر از آن بود فکرش را بکن!
بی بهانه ، زیرِ گریه می زند بی اختیار
باورت کردم ولی ، ناباوری هایت زیاد؛
شد کدر آیینهُ قلب از خراش و اِنکسار
ناامیدم کردی و رفتی از اینجا بی خبر !
پیش دل کردی مرا تا عمر دارم شرمسار
کم کم از دل میروی وقتی نمی بینم تورا
دیگر این عشق دروغین هم ندارد اعتبار
نبضِ دل را ، عاشقانه ریختم در پای تو !
میکنم احساس خود را در وجودم سنگسار
کودکِ دل که نمی فهمد کجا باید رود
در میان سینه ام ، باید بگردد استتار
باید از ظلمی که آمد بر سرش دورش کنم
تا کند طی ، باقیِ این راه را با اقتدار
پایش اصلا بشکنم تا مثل یک گنجشکِ لال؛
پر نگیرد بی هوا ، بر خشکیِ هر شاخسار
لایق قلبم فقط هم صحبتی با "پونه" است
در کنارِ جـویبار و چشمه سار و کوهسار
افسانه_احمدی_پونه
─┅─═ঊঈ🍃🌸🍃ঊঈ═─┅─