دوشنبه ۳ دی
|
دفاتر شعر مرصاد رسولی(آسف)
آخرین اشعار ناب مرصاد رسولی(آسف)
|
غمگینم
مثل زلال سر پنجه باران
بر روی شیشه چشمهایم موقع کوچ
هر قطره قصه خاموشیست،
از زمزمههای ناگفته، در غبار فاصله
رها میشوم میان تلخی شیرینی
از آنچه بود و دیگر نیست.
صدای باران، مثل نغمهای
در یادم طنینانداز است،
در آینه این شیشه،
چهرهی امیدی که در لبخندت گم شد،
در سایه سنگین سکوت،
به یاد میآورم آن روزهای طلایی
که آفتاب در دلمان میتابید
و زندگی، جادهای بیانتها بود و خوشبختی
در نسیم،
مثل پروانهای رقصان،
در خاطرمان میچرخید
حالا فقط یک سایه از آن روزهاست
که در کنار باران قطره قطره میچکد
کلمات ناگفتهای در گلویم میماند،
امیدی به بازگشت
جایی که با لمس دوبارهای زندگی
عشق میتواند زنده شود.
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
زیبا و پر احساس بود