آن دم که خدا شکل تو می ساخت دلم را
از بوی تو و موی تو می بافت دلم را
آن لحظه همان لحظه که انداخت دو لعلی
پر نور زِ نورِ تو که می تاخت دلم را
آن وقت همان وقت که چشمم به تو افتاد
این حادثه کافیست که می باخت دلم را
آن تاج وَ آن تخت وَ من شاه وهمه قصر
چشمم به تو افتاد......بر انداخت دلم را
صد شکر به این حال که افتاد پریوش
صد حیف به جانان که نشناخت دلم را