نبض احساس

زادگاه دل و جان
سمت چشمان‌پراز جدبه توست
سرزمین بکری
که بساط خوش بودن با عشق
می توان‌برپا کرد
در کران نگهت
بیکران ها خفته
در دلم دل به تپش آمده و می خواهد
در تو آیدبه تماشا و فقط زُل بزند
و تمنا و نیاز و خواهش
از چنین‌حال خوشی
تا ابد در همه ام‌ گُر گیرد
تو به عمق جانم
گُل کنی حضرت نوش...
و چنان عِطر فشانی با عشق
بی سبب نیست که جان
عیش از بودن تو در دل و جان‌معنا شد
معنی خوشبختی.....
باز کن آغوشت
حبس بودن، شدن و ماندن را
از تو خواهم همه دم
به هلاکم برسان با نگهت هر لحظه
آن بودن با تو
جان جان...
جان‌جهان...
همه ی خواسته و میل و تمنای من است
ای همه آمالم
مال من باش فقط مال خودم
دگری را به دَرک بر به خیال
ای تمنای دلم.....
در کران‌نگهت
بی کرانها پیداست
زندگی می‌کنمت در همه احوال
خیالم تو شدی
ای که هم شعری و هم شُرب و شراب
نبض احساس من از سمت نگاهت زده شد
از همان آن نخست و آغاز
زادگاه دل و جان
حضرت دلخوشی بی وقفه
دوستت می دارم
دوستت می دارم
دوستت می دارم

#حسین گودرزی"تشنه"

۱۴۰۳/۰۷/۰۹