و زمین از عدل پر خواهد شد
آسمان رنگین خواهد شد
زنده رود، خروشان خواهد شد
گل از گل خواهد شکفت
و درخت بار خواهد داد
ولی افسوس من نخواهم بود...
بالا و پایین شهر نخواهیم داشت
هر که سهمی از رفاه خواهد داشت
قاضی شهر عادل خواهد شد
دل همگان خوش خواهد شد
و فقر ریشه کن خواهد شد
ولی افسوس من نخواهم بود...
بهار، بهار قدیم می شود آنگاه
گعده ی عیدانه پر نشاط خواهد شد
زمستان، زمستان پر از برف خواهد شد
پاییز سرد، پر بارش خواهد شد
و تابستان، پر از صدای خنده خواهد شد
ولی افسوس من نخواهم بود...
وصال به یار معشوق، نصیب خواهد شد
سفر کرده را رجعت، نصیب خواهد شد
دلی برای دل دیگری تپیده خواهد شد
غم از دل مادران زدوده خواهد شد
و خنده از ته دل نصیب خواهد شد
ولی افسوس من نخواهم بود...
دستفروش محله، خانه دار خواهد شد
قرار عاشقان، بدون ترس خواهد شد
حصول لقمه نانی، ساده خواهد شد
فقیر و غنی همسایه خواهد شد
و سکه و طلا بی اعتبار خواهد شد
صداقت و مردانگی معتبر خواهد شد
ولی افسوس من نخواهم بود...
غم و هم از دل دلبر جدا خواهد شد
عشق بر دل و جان یار خواهد شد
هوس وصال بر یار خواهد شد
و اشک حسرت چشمش روان خواهد شد
ولی افسوس من نخواهم بود...
هادی مهدوی نیا(آرمان)
شما شاعر خوبی میشوید.
ولی افسوس من نخواهم بود
موفق باشید