بسمه رب المهدی
قصه غربت
عمر طی می شود و دور زمان در گذر است
شد محرم طی و هنگام حلول صفر است
از جفایی که شده ثبت به تاریخ جهان
وضع هستی شده آشفته و زیر و زبر است
آن چنان غصه و غم تاخته بر جان و دلم
دیده و صورت و پیراهنم از اشک تر است
قصه غربت انسان به شب شام بلا
کل بن مایه اش از حسرت و خون جگر است
کاروان را به سوی برده فروشان نبرند
حال سجاد برآشفته و بیم خطر است
زینب آن مظهر آزادگی و صبر و وفا
از غم شام بلا سخت شکسته کمر است
گوش ها پر شده از ناله بی وقفه آن
دختر خسته که بی تاب هوای پدر است
این چنین ضجه زدن در دل شب عاقبتش
دادن جان به شب مجلس دیدار سر است
برسان قلب مرا مهدی (عج) از این دم به ربیع
که جهان نیز چو من منتظر این سفر است
بنگر از راه عنایت به من ای حضرت نور
که شفای دل من در گرو یک نظر است
غبار دستگاه حسینی- #مهدی_رستگاری
هشتم مرداد سال یکهزار و چهارصد و سه خورشیدی
بیست و سوم محرم الحرام سال ۱۴۴۶ هجری قمری
دفتر شعر شیدایی
۱۱۰۶
یا حسین شهید علیه السلام