بهار هات چو ولی لَه تَه
خبر ناهات هَوالی مِن
زمستان آخرین جار بو
ناهاتی داهای پالی مِن
...
دوست من بهار اومد و رفت ولی از تو خبری نرسید زمستون آخرین باری بود که دیدمت بعدش دیگه نیومدی کنارم
زمستان چو داهای نَدیم
بکنی لَه مِه را دیسان
ناهاتی پاییز جی هاتَه
بِفکِر گذشتَه تابستان
...
زمستون رفت دیگه ندیدم بخندی نیومدی پاییزم اومد نگاه کن تابستونم گذشت
وَرَه نیزِی اَ جی هاتِم
لَه چاوِه تَه را از ماتِم
لَه بِن گرمای تابستانِه
تونای هَویرِه هِلاتِم
...
بیا نزدیکم منم اومدم مات اون چشمانم مثل خمیر تو گرمای تابستون جا افتادم
وره دل گِرتِیَه بی تَه
وره ایواران دلتنگِم
به روی مِه روزگار تازی
له ته را کو از ناجنگِم
...
بیا که دل بی تو گرفته و غروبا دلتنگم روزگار به روم می تازه با تو که جنگی ندارم
دلی مه چو چِما چوی تو
نزانِم بی وفا بوی تو
خزان له رِیَه خا وَگَر
چه رِند و با صفا بوی تو
...
دلم رفت واسه چی رفتی نمیدونم بی وفا بودی؟خزان تو راهه برگرد که خیلی خوب و با صفا بودی
وره ایوار به ایواران
له هَودورا هَوال هَنی
له اورتی بارش و برفه
پالی هودو بِکَنِنی
...
بیا غروب به غروب با همدیگه بریم و زیر بارون و برف کنار هم بخندیم
...
هَوال : دوست
...
مهدی بدری(دلسوز)
پر احساس و زیباست