بسم الله الرحمن الرحیم
عمری اجاره کرده غم از جانِ بی قرار
فردا ترین اتاقِ دلم را به انزجار
دردی میانِ خاطره ام سوت میکشد
مثلِ سَرَم که گُم شده در موجِ انفجار
آن سوی پنجره تبِ باران گرفته ام
شادی نَبسته در رَحِمِ جبرو اختیار
از بس مرور عطرِ تو را خواب دیده ام
مالیده اند رویِ تَنَم مُهرِ احتکار
از ناف تا دهانِ مرا سَر کشیده اند
گُردانِ کرکسان، به تمنای خاویار
دیروز های زندگی ام درد میکند
در جای جای کَر شده ی چشمِ روزگار
روباه بی صدا تَهِ خط را جویده است
در انزوای کوچه ی بن بستِ قار قار
گردن بزن توانِ نفس های خسته را
دیگر نمانده حادثه ای پشتِ انتظار
با من همین حوالی فردا قدم بزن
بر ماجرای عَقربه ها نیست اعتبار
مردی مُچاله میشود از بی پناهی اش
بوی انار میدهد آوارِ انتحار
شعری کنار شانه ی فندک الو گرفت
از ترس کَلّه پوکیِ کبریت بی بخار
شرمنده ام برای غزل های ناتمام
وقتی گلوله خورده قلم قبلِ انتشار
#سید_هادی_محمدی
در جای جای کَر شده ی چشمِ روزگار
درودبر شما جناب دکترمحمدی شاعر و منتقد توانمند
مثل همیشه بسیارعالی وبی نقص قلم زدید
دکلمه هم بسیارزیباودلنشین وخلاقانه بود
آفرین برشما و ذوق سرشارتان استادعزیز
هربیت شعرتان خودش یک غزل کامل بود و کلی حرف داشت
سرشار ازاستعارات وترکیبات بکروتازه
دایره ی بزرگ وغنی واژه هایتان مخاطب را شگفت زده می کند
اشعارتان هم مثل نقدهایتان کلاس درس پرباری است برای مخاطب
سلامت وموفق باشید درپناه خداوند بزرگ
وقلم توانمندتان توانمندتر باد بزرگوار