بوم ها رنگ نکنید
نقشی از چهره میانش نکشید
این حوالی همه رنگارنگند
بی سبب گریه به احوال ، گِل و سنگ نکنید
کودکی پشت همین دیوارها
چشم به راه گذر از طوفان است
دیدگانش پر از گرد و غبار
لایق احسان است
آرزوهاش اندک
گریه هاش پنهان است
تکه نانی به کف دست دارد
زندگی ویران است
باز امید به رهایی دارد
چون که نسخه اش، خود ایمان است
سازمانها در اینجا همه کور و کرند
تو ببخش کودک نوپا
در این پهنه ی غم
نیست نقاشی که درد تو را ترسیم کند
بوم ها رنگ نکنید
نقشی از چهره میانش نکشید
این حوالی همه رنگارنگند
بی سبب گریه به احوال ، گِل و سنگ نکنید
کودکی پشت همین دیوارها
چشم به راه گذر از طوفان است
دیدگانش پر از گرد و غبار
لایق احسان است
آرزوهاش اندک
گریه هاش پنهان است
تکه نانی به کف دست دارد
زندگی ویران است
باز امید به رهایی دارد
چون که نسخه اش، خود ایمان است
سازمانها در اینجا همه کور و کرند
تو ببخش کودک نوپا
در این پهنه ی غم
نیست نقاشی که دردِ تو را ترسیم کند!