میون این همه آدم زدن مهر سکوتی را
که مردم گم کنند باید مرام مرد لوتی را
وفا بالای داره باز صداقت رفته بیراهه
که سرمشق خوشی ها هم شب و روزایه پر آهه
مثال غنچه شد لبها ولی هرگز گلی نشکفت
درون محبسی تاریک به آرامی و تنها خفت
شبیه جسم بی تابوت شده بغضی که سنگینه
نمیتونه بگی حرفی از این ظلمی که میبینه
شبیه یک کویری که تو گرماها پر از برفه
عدالت هم هنوزم هست آره جونم فقط حرفه
شدم برده به این عالم بزن شلاق بر اندامم
بگیر این آرزوها را شده زهری به این کامم
سکوتی میکنم شاید که همرنگ جماعت شم
یه بهتی تو نگاهامه نشونی از هزاران غم
در این سرما و سوز غم نمک سهله بر این دردام
دارم تصویر مبهم من از آینده از این فردام
بیا پای دلم بشین تو بشنو قصه دوری
تو آرام گریه کن با من ولی لبخند بزن سوری
تو خوشبین باش به آینده اگر روزی شدی بیمار
از این تل دروغی که میشه دایم فقط تکرار
منم با تو تو ای دیوار نزن حرفی و ساکت باش
بذار روزا کنار هم بشینیم و بگیم ای کاش
بکش آهی از این سینه که کار تو فقط اینه
که تاوان سکوت تو بشه یک دل پر از کینه.