باران که می بارد به سمتِ در شتابان میشوم
از فکر اینکه پشت در باشی ، پریشان میشوم
در می گشایم تا خمِ کوچه دو چشمم مضطرب
دنبالِ تو ، تن زخمی از شلاقِ باران میشوم
دلشوره دارم آمده باشی و نشنیدم تو را
پایی برهنه راهیِ ، کوچه خیابان می شوم
در این شبِ باران زده گم کرده ام عطر تو را
آغوشم از باران پُر و شبگردِ تهران می شوم
هر عابری رد می شود ، پندارد او بی خانه ام
یک گوشه از این شهر را ناخوانده مهمان می شوم
گم کرده ام راه و تو را ، در این شبِ سرد و سیاه
سرما زده همچون پرنده ، تار و ویلان می شوم
پاسی گذشته از شب و ردّی نماند از تو به جا
با التماسی بی صدا ، از خود گریزان میشوم
در هاله ای از نورِ ماشین ها نگاهم خیره و ؛
با آتشِ سیگار خود ، همراه باران می شوم
بند آمده باران ، خیابان هم شده روشن ولی؛
در بغضِ دوری تو همرنگِ زمستان می شوم
با کوهی از غم باز می گردم به تنهایی و قهر
تا بارش بارانِ بعد از دیده پنهان می شوم
افسانه_احمدی_پونه
درود بر شما