🌳🪻🦚🕊🌴🦚🕊به نام یکتا خالق هستی
بهاربود و نگاربود و پرنده
میان باغ وبستان بس چرنده
لب رودها زآب خوشگوار سیر
صفا بود و جوانی در دل پیر
گُل سرخی نگاه افتادبه هستی
به روی لب غزل وشورومستی
سرش چرخاندبرهر سوی گلزار
همه جاداشت رنگ وبوی بهار
دلش از شادمانی خنده می کرد
زبانش قافیه ها دسته می کرد
خوشم امروزچو رخساراین دشت
لبم شیرین ز شربتهای او مست
خدایا تا جهان باشد همین باد
گل وبستان به شادی همنشین باد
💨🌬🌬💨🌬🌬🌊💨💨
در این حال وهوای وزید بادی
کشید برسربستان ، های ودادی
تن بستان لرزید از صدایش
چنانکه رود گم کردجای پایش
پر پرواز گشودی هر پرنده
چنانکه آهوان بودند دونده
🌺🌺🌺🌺🌼🌺🌺🌺🌺
تعجب کردگلِ شادان ازین حال
سپس پرسید ازیک سنگ احوال
بگو ای سنگِ محکم و توانا
بگو امروزچه شد حالِ جهان را
چه لرزه وچه ترسی شد به بستان
برای من بیار ای دوست برهان
🌫🌫🌫🌫🌫🌫🌫🌫🌫
سری سنگین تکان دادسنگ ساکن
نگاهی نافذ و آهی زباطن
که ای همسایه ی بیخبر و زار
ندانستی که خزان است بر بهار
صدای باد بستان را شنیدی
و پرواز پرنده هارا دیدی
چودیروز پرکشیدپروانه ازباغ
ودنبالش برفت هم سارو هم زاع
پس امروز یا که فردانوبت توست
بدان که این دم تنها دولت توست
همین یک دم تو گلی درگلستان
به فردا نیستی دیگر به بستان
چو باد نگون بخت آید به سویت
بگیرد از تو شادابی رویت
چنان ازتو ببَرد شور وشادی
که خودرا دگرباره گل نیابی
منِ سنگم تو بینی در تکانم
زدست باد ، امنی نیست جانم
🍃🌿🌱🍃🌿🍃🌱🌿🌱
بله اای دوست من ای یار شیرین
چنین آمدو شد هست رسم دیرین
یکی امروز چون آید به بوستان
و دیگر روز نبینی بین دوستان
🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍁
درودبرشما بانوی عزیزم
خیلی خوش آمدید به جمع ما
شعر زیبایی هدیه آوردید