خیلی داغونم
قبلاً فکرمیکردم ،
اگر زارعی نیستم دراین دنیا ،
لااقل یه باغبونم
حال می بینم ، حداکثر،
یه آلاخون والاخونم
یکعالمه سال نوری ،
فاصله ست تا خونه م
دلم به دروغ ،
ز اعماق وجودم ، داد میزد :
من که دریای هامونم !
روحم اما داد میزد :
من اسارت برام کشک است
فراری ام ، لیزم ، انگار صابونم
دراین بین مغزم داد میزد :
کاری بکنید ، بین اینهمه هردمبیل ،
خیلی ازدستِ شما زبون نفهم ها داغونم
همگی به او، چپ چپ نگاه کردیم
خود را جمع وجور کرد وسپس گفت :
فقط گفتم زبون نفهم ، یابو نه
وقتی خونم زخودم به جوش آمد ،
قلبمو دیدم که زخمی شده بود
به خود می پیچید ، همچو مار !
دریکقدمیِ مرگ بود
خراشهای دلخراشی داشت برتن ،
ز سنگدلیِ جلادهای ، ناخون ام
وقتی جسمم ، به حالِ سکرات بود ،
بازپرس ها را راحت کردم ،
ز تعقیباتِ روتینِ بانیِ این قتل
خودم لو دادم قاتل را
با سرانگشت اشاره روی فرش ،
اسمِ خودمو نوشتم با شُرشُرِ خون ام
بهمن بیدقی 1403/1/29
حال می بینم ، حداکثر،
یه آلاخون والاخونم
آخ آخ آخ من هم همین حس رو دارم