گفتگوی شاعرانه (۵)
متن ادبی
گل و گلدان گفتگو میکردند.
گلدان به گلش گفت: «آن چنان در جان من ریشه کردهای که بیشک اگر یک روز خدای نکرده دستی تو را از من جدا کند جان بیجانان من خواهد مرد!»
گل گفت: «اگر روزی خدای نکرده دستی مرا از تو جدا کند آن کس که در لحظه خواهد مرد منم!... اما خاک وجود تو آبستن رویش دوباره خواهد شد!»
گلدان گفت: «اگر تو نباشی هیچ رویشی را از خاکم نمیخواهم!»
گل گفت: «نه!... اگر زمانی من نباشم، تو باید خاکت را بارور
نگه داری... اقتضای جوهرهی خاک این است که باز هم از آن گل بروید... نباید مانعش شوی!»
گلدان گفت: «من نمیتوانم بیوفا باشم... آن وقت چگونه تو را فراموش کنم؟!»
گل گفت: «رویش گلی تازه از خاک تو، به معنای بیوفایی و فراموش کردن من نیست؛ بلکه وقتی بدون من هم جوهرهات را که مأمن روییدن و بالیدن و شکفتن است تمام و کمال زندگی کنی؛ یعنی مرا همیشه در جانت زنده نگه داشتهای...»
گلدان کمی به حرفهای گلش فکر کرد. بعد لبخند زد و گلش را بوسید.
شبنم حکیم هاشمی
درود بر شما