شد بهار اما دلی شاد و ، لبی خندان نشد
بلبلی مست از گلی در باغ یا بستان نشد
احسنُ الاحوال و حَوِّل حالَنا امسال هم ؛
یک دقیقه آمد و رفت و دگر مهمان نشد
سال ها با سختی و صدها گرفتاری گذشت
ای بدا هر سال بدتر شد ، ولی آسان نشد
یک گرسنه وضعش از بیچارگی فرقی نکرد
سفره های خالی از آذوقه غرقِ نان نشد
آسمان هم تار و تاریک است مدّتها ، شبی !
روشن از مهتابِ بی آلایش و تابان نشد
قیمت اجناس معمولی نجومی تر شده !
یک قلم از آن همه سرسام ها ارزان نشد
زیر دست و پای بدبختی شکسته استخوان
چشمی از مسئولِ این آشفتگی ، گریان نشد
با الا یا ایّها الساقی اَدرکاسا بگو !
یک نفَس باد صبا بر سبزه مُشک افشان نشد
ٕزندگی دیگر ندارد ارزشِ رنج و تلاش ؛
وقتی از دنیای درد ما یکی درمان نشد
پل زده رنگین کمان ، در بامِ دنیا بارها !
رنگِ خوشبختی نصیب مردم ایران نشد
عمرمان پوسید در گندابِ ناحقّی و فقر
آرزوهـا رفته بر باد و نفس امکان نشد
خون و جان و مال و حق ما به یغما رفته و؛
دوستی بر دار و اصلا دشمنی پایان نشد
غنچه ها پرپر شدند و نونهالان بی ثمر !
"پونه"ای شاد از نسیم و نم نمِ باران نشد
افسانه_احمدی_پونه
به امید روزهای بهتر
بسیار زیباست پونه خانوم عزیز
درود بر شما