میشود من را به آغوشت کشی چون کودکی
شانه ات باشد تمامِ تکیه گاهم اندکی ؟
لحظه ای بنشینی و بنشانی ام نزد خودت
شیطنت های مرا ، عنوان کنی ده تا یکی؟
می توانم ! باز از خوردن زمین های دلم!
چندخطی با تو گویم آنچه گشته حاصلم؟
از میان سختِ طوفانی و نا آرامشم !
موج سرکش را رسانی مرزِ امنِ ساحلم ؟
صد گله دارم از این ، دنیای پر رنگ و ریا
باطنش چاقوی تیز و ظاهرش چون کیمیا
گرمیِ دستت ، برای لمس جسم زخمی ام
مرهمی باشد ، که آنی می دهد دردم شفا
دل دوباره لک زده ، نق نق کند گـوشه کنار
تا بچرخی سمت من که از چه گشتم بی قرار!
در گلویم بغض تلخ و حلقه ی اشکی به چشم
مادرم ! دردم گران و خسته ام از روزگار
آه ! مادر کاش میشد باز کوچک می شدم
قدر یک ساعت دوباره مثل کودک میشدم
قلبم از سنگینیِ نامردمی هـا ، له شده
کاشکی ! پرواز زیبای چکاوک می شدم
یا همان پروانه ای که روی گلها می نشست
تا بگوید با گُلش از آرزویش ، مستِ مست
درد هایم همچو شمعی قطره قطره می چکید
سر به زانوی تو باشد بی هراس از هر چه هست
سینه ام آتشفشان کوهی از درد و غم است
چشم هایم ابری و قلبم اسیرِ ماتم است
باز باران ، با ترانه ، با گلِ لبخند تو
مادرم جنس نگاهت آشنا و مرهم است
می شود یکبار دیگر دم کنی چای و نبات ؟
ساعتِ شیرینِ پخشِ صوتِ زیبـای صلات
با دعایی از دل پاکت ، تو مهمانم کنی ؟
گوشه ی چادر نمازت ، باز می گیرم حیات
خسته ام مادر ،شکسته استخوان های تنم
او که دیگر نیست امیدش به دنیا ، آن منم
در میانِ ، این همه زخم زبان و دشمنی
در بغل گیرم که در آغوش گرمت ، سر کنم
غصه هایم را ،میان بوسه هایت آب کن
باز جانم را ، به بوی دامنت بی تاب کن !
لای موهایم بکش دستت ، نوازش کن مرا
"پونه"ی پژمرده و دلمرده ات را خواب کن
افسانه_احمدی_پونه
کودکان احساستان بسیار زیبایند و مظلوم
شاعرانههایتان ماندگار