بدون تو بریده ام ، تهی از استقامتم
به حرمت دلت قسم نمانده صبر و طاقتم
اگر چه روزگار من بدون تو شب است و درد
شکسته از خیانتم ، ولی پر از صداقتم
غرور من نگاهِ تو ، غم از نگاه تو به دور ؛
تمام قصهٔ منی ، بخوان تو این حکایتم
به شاخه های هرزِمان بزن تو داس آخرت
که ریشه ام تبار من ، تبار من اصالتم
ز قطره های اشک من که میچکد به گونه ام
بریز پای لاله ها ، ادا شود رسالتم
نشد نصیبم افتخارِ رفتنی چنین بلند
در آستانه ی غمم ، سراسر از خجالتم
بگو به گردباد تا ، شتاب تر بچرخد او ؛
به دوش خود به آسمان بَرد همه شکایتم
که ترسم از قیامتی که ناسپاسی ات کند
خروش خشم من ببین نشسته در ندامتم
تو تک سوارِ سربلندِ قله ی ، شجاعتی !
به پیشگاه و پایتان تمام قد به طاعتم
نشسته ام بهار را ، به ارمغان بیاوری !
جهنمی شده خزان ، که سوخت سبز قامتم
اگر چه نیستی ولی همیشه زنده ای به دل
نشان افتخار من ! تمام من ! ، شرافتم !
نشد حریف ما ستم، سلاح ما امید ما
دو کفه ی برابریم و تشنه ی عدالتم
افسانه_احمدی_پونه
سلام افسانه جان 💗
بحر زیبا و آهنگین هزج مقبوض یا همان ( رجزمخبون)
شادبمانید قلم اندیشمندت نویسا