بر درّه ای که سلطنت جغد می دهند
پرّ عقاب با پشه هم لاس میزند
دیگر فریب خوردن گندم نمی دهند
تا جهل بر رگان قلم داس میزند
وقتی که حرف تلخ حقیقت بیان شود
در شهر علم و فلسفه سقراط میکُشند
در پشت میز بدخط تجویز نسخه ها
سوگند می خورند که بقراط میکشند
از جنگلی که شیر خداحافظی کند
گردن شکسته ها همگی کرگدن ترند
در رد پای قوچ بجز تار و مار نیست
در بیشه های پرت شغالان بزن ترند
انسان لخت غارنشین بُرد کرده است
در دوره ای که سلطه به دست ربات هاست
کِیفی برای گونهٔ ما نیست تا که مرگ
در کیف چرم هسته ای دیپلمات هاست
وقتی که جنگ فاتح میدان صلح شد
دیگر نوبل برای چه تندیس میدهد
این نقش بی بدیل به اسکار میرسد
دستی که پشت پرده به ابلیس میدهد
مریخ سرنوشت زمین میشود اگر
میمونِ در سفینه تجاوز کند به آن
از سطح ماه هر چه که نور است میبرد
حیوان ناطقی که تمرکز کند به آن
باید که ایده داد برای فرار از
علمی که هار میشود از کله پوک ها
در پیش گُل درون لجن ضرب میشود
بیگانه است نابغه با مغز خوک ها
تاریخ ما قبیلهٔ آدم خوران شده
در ما حیات منقرضین پا گرفته است
حالی برای عشق آدم و حوا نمانده است
در سیب ما سقوط فقط جا گرفته است
" به دریا شکوه بردم از غم دشت
از این عمری که تلخ تلخ بگذشت
به هر موجی که می گفتم غم خویش
سری میزد به سنگ و باز می گشت"
شهادت مظلومانه جمعی از هم وطنان بی گناه را
تسلیت عرض میکنم