تو مثل خاطراتِ ، خوبِ دورانِ دبستانی
برایم دفتری از شعری و سرفصلِ دیوانی!
تو را هر شب میان خواب خود حس میکنم ، بی شک!
شریک بغض من در هرنفس هستی ، غزلخوانی
برایم باز از آن ، روزهای عاشقی بنویس !
بگیرم از فراموشی ، رها کن از پریشانی
برای بیکسی هایم ، همیشه مرهمم بودی
به دشتِ گونه ی خشکم ، ترنم های بارانی
اگر چه در شب تیره ، نمی گیری سراغم را
میان آسمان قلب من ، هرشب درخشانی
میان این هیاهو و ، شکستن ها و تنهایی !
چنان اشکی که بر، مژگان من از شوق لرزانی
نشستم منتظر در بستر بیماری و خواهم ؛
نگاهت را به سمت هر دو چشم من بچرخانی
درخت عمر من رو به خزان است آخرین برگم
بگو تا لحظه ی افتادم ، پیشم تو میمانی !
چقدر از حال خوبم دور ماندم کاش برگردی
مرا با شیطنت ، شیرین زبانی ها بخندانی
اگر صدبار دیگر هم به کام دل شرر ریزی !
برایم بس مرا ، در آتش عشقت بسوزانی
تنم سرد است و محتاج دو دست گرم تو تا که؛
در ٱغوشت مرا گیری ، به یکباره بمیرانی
تمامم در تو جا مانده ، تمامت را شکارم کن
که میدانی برایم ، نقطه ی امنی و پایانی
افسانه_احمدی_پونه
زیباست ..
روز خوب و سرشار از شادی داشته باشید..