به نام خدا
...لبخند کاسِت...
ذره ذره ذوب گشتم در خودم
خس خس ِ دَم کرده ام قِر می خورد
خش خش ِ افتاده ام بر روی شب
زیر پای پیکرم جِر می خورد
کلسیم در استخوانم نم کشید
قطره قطره آب گشتم در تنم
فسفر ذهنم فساد انگیز شد
نقش بر مُرداب گشتم در تنم
نو بهار باورم پاییز شد
روده ی رزقم پر از کمبود گشت
تار و پودم را تهاجم خورده است
چار راه چاره ام نابود گشت
اقتضای قامت ِ قد قامتم
زیر بار زندگی خم گشته است
قربة إلی َ للَهم غربی شده
غیرتم آکنده از غم گشته است
از غریبی راهی بیراهه ام
شرق و غرب قدرتم پُز می زند
جاده ی ابریشم اندیشه ام
با دو پای خسته قمپز می زند
مرگ ِ برگ دفترم تبلیغ شد
فصل سبز باورم پاییز گشت
چینه ام از جنته ام خالی تر است
رزق ِِ روزم زوزه ی چنگیز گشت
مهرم از آبان به آذر زرد تر
باورم در بسترم زنجیر شد
گرمی ام رو به زمستان یخ زده
روحم از دست تنم تبخیر شد
شبهه بر شک را مشبک می کشم
با سحر همراه و همدم می شوم
با یقینی مملو از پایان شب
پیرو آیین شبنم می شوم
صبر را سردار دارم می کنم
تا بهشت آرزو سر می روم
با قیامت قامتی از جنس عشق
از جهنم درّه ها دَر می روم
قید فصل سبزه ها را می زنم
با فراخوان عجم سِت می شوم
با صدای مهرداد مهربان
کاسب لبخند کاسِت می شوم
به به
بسیارزیباست
ماشاالله همه جوره می توانید بنویسید
درودبرشما وقلم توانمندتان استادعزیز
حضورعزیزانی چون شما درسایت ناب انرژی بخش و زیباست ماهم درکنارشمادوستان و استادان عزیز برای لحظاتی هم فراموش می کنیم دردهای دنیای واقعی را وهم چیزی یادمی گیریم
ازاینکه ازمن هم نام برده اید درشعرتان به زیبایی ممنونم
بابت حضورفعال وارزشمندتان درپست مسابقه هم ازشما کمال تشکر را دارم
بمانیدوبسرایید به شعرومهران شاالله