سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 3 دی 1403
    23 جمادى الثانية 1446
      Monday 23 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        دوشنبه ۳ دی

        تبعید در زمینیم و گل و بلبل « دو غزل قدیمی »

        شعری از

        امیرحسین مقدم

        از دفتر ما صابر دردهای خویشیم نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۲ ۲۱:۴۵ شماره ثبت ۱۲۴۲۳
          بازدید : ۸۰۲   |    نظرات : ۳۶

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        تبعید در زمینیم
        الف . ح . مقدم ... اواخر سال هشتادو هفت .
         
         
         
        عمری‌ست، پاکشانیم ، درخاک این بیابان.
        تن خسته‌ایم از این درد، در آرزوی درمان.
         
        رفتیم تا نهایت از ابتدا به اجبار،
        دیدیم آخر راه، شد ابتدای پایان.
         
         
        چون خارِ خُشک و تشنه، خشکیده ریشه هامان
        در گوشه ای خماریم، چشم انتظار باران.
         
        گفتند، روی یاران، غم از روان زداید،
        اما چه سود وقتی، رفتند، میگساران.
         
        چون ذورقی شکسته، خسته به گل نشستیم.
        ماندیم در زمستان، با حسرت بهاران.
         
        سرگشته و غمینیم، تبعید در زمینیم.
        جان بی رمق ز هجران، دل خون ز هجر یاران.
         
         
         
         
        گل و بلبل
        الف . ح . مقدم ... اواخر سال هشتادو هفت .
         
        ای بلبل شیدا چرا با گل مُدارا می‌کنی؟
        بی‌مهریش می‌بینی و بزمش خوش آوا می‌کنی.
         
        هرصبحدم دامن کشان، پر می‌کشی از آشیان،
        نازش خریداری به جان، بازش تماشا می‌کنی.
         
        چون آفتابش سَر زنِد، چتری شوی بر بامِ او،
        از هُرمِ هورَت باک نی، از عشق غوغا می‌کنی.
         
        بیگانه با هر آشنا، چون آشنا با گُل شدی،
        گر آتشت در دل بُوَد، با او تو حاشا می‌کنی.
         
        طوفان بحرت چون رسد، از موج و دریا کو هراس؟
        مجنون صفت، فرهادوَش، دل را چو دریا می‌کنی.
         
        گُل بی تو مخمورست ُ بی، امّا نمی‌گوید به کَس،
        با جامی از آوازِ خود، مستش سراپا می‌کنی.
         
        این دو غزل راهم از دفتر دستنویس هایم حذف کرده بودم. اما باز هم آن دم آخر، آدم دلش نمی آید کاملا حذفشان کند. گویی براستی فرزند آدمند. 
        الف . ح . مقدم...... بعد از 6 سال. 
         
         
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3