به نام خداوند صاحب قلم که با آن قلم زندگی را بنا کرد
عشق آتش و رود
امروز با دو چشمانم ماجرای عشقی را دیدم که تا به حال همچونش را ندیده بودم .ماجرای عشقی که فرجامش اشک همگان را در میآورد. کنار رودی بودم و به صدای شرشر خانم رود که با غرور حرکت میکرد را گوش میدادم که ناگهان آن صدای غرور و استواری کم شد به فکر بودم که دلیلش بدانم که آتش افروخته دیدم که مدام خانم رود را نگاه میکرد با چشمانی درشت و رنگی که هر کسی را مجنون خود میکرد بلکه آتش این مرد آتشین محو تماشای خانوم رود بود،کل جنگل و همه به تماشای این دو نگاه میکردند مگر میشود آب و آتش عاشق شوند!
تصوش برای همه سخت بود.
ولی هرچه که میگذشت رود و آتش بیشتر به هم وابسته میشدند آسمان سرخی خودش را دیگر بر زمین غالب میکرد و گویا او هم به تماشای این دو بود در این حین ناگهان جغد پیری کنارم آمد و به جغد ماجرا را گفتم مگر میشود جغد گفت میشود میشود
گفتم آخه چطور !
جغد پیر مکثی کرد و گفت: عاشقان معنی عشق را میفهمند همانطور که ثمره عشق سنگ و صدف مروارید است.
هرچه تلاش کردم عشق آتش و آب را باور کنم باز هم برایم نامفهوم بود.مدتی طول نکشید که با صدایی از خواب پریدم دیدم همان جغد پیر است در این حین نگاهی به اطراف کردم و دیدم که آتش به آغوش خانم رود میرود و هر لحظه از وسعت هر دو گویا کاشته میشود و ناپدید مگر میشود آتش به این بزرگی خاموش شود با چشمانم دیدم که میشود.
اشک در چشمانم تمام جنگل جاری بود گویا عزیزی را از دست دادهاند
جغد پیر به من گفت معنی عشق همین است ماجرای آتش و آب.
Writer: Hosein Foroutani
(September)