✍🏻دلم گرفته برایت چرا نمیدانی،،
چرا برای دلم دعا نمیخوانی
نشسته ام به امید صدا وآوایت
چرابرای دلم یک غزل نمیخوانی
غزلی بخوان که میان سینه ی من
بمیرد غم هجران غمی که ویرانیست
غم سکوت خیابان و بغض پنجره ها
بیا ببین که چه کرده غمت با دو چشم بارانی
بیا که جانم به فدایت انتظار سخت است
بیا صفای دل مجروح من به کجا ماندی
مرا به تبسم به نگاهی ببر آنجا
به نشان رد پایی که خودت میدانی
بیا که پر زند دلم به شوق دیدارت
به شوق بوسه ی گرمت به رسم شیدایی
دلم شکسته ای واینک نمیدانی،،
بیا و طعنه زن به جغد شوم تنهایی،،،
✍🏻به سو روم ای آشنا در جستجوی تو
ولی از تو سراغی نیست
نه در اینجا در فکر و نه در یادم،،، خواستم خودم را به خانه ام برسانم،، خانه ام اندکی کنج آغوش گرمت هست بی مروت پشت در ایستاده ام سرمای بی مهری استخوان هایم را میلرزاند،، من به این جای دنج وخلوت معتاد شده ام،، گر فکری به حالم نکنی صبح دم جنازه ی یخ زده ام را میبینی،،
به یادم باز می اید که میگفتی
من ازین آستان عزم سفر دارم،، ولی
باور نمیکردم
صدیقه جـُر