فرخی یزدی هم طراز با فرهنگ و اجتماع زمان خود تصویر روشنی از تاریخ و حوادث زمان خود را در قالب شعر نشان داده و گرایشهای فکری شاعری را که همیشه از فرهنگ غالب زمان خود پیشی گرفته است، نشان میدهد وی، یکی از شاعران و منتقدان برتر ادبیات سیاسی و از شاخه شاعران اجتماعی و مردمی دوره مشروطیت و رضاخان پهلوی به شمار میرود. وی از قالبهای سنّتی(قصیده، غزل، رباعی) برای مفاهیم آزادی، قانون، برابری و وطنخواهی بهره میبرد. شهرت اصلی وی در غزلیات سیاسی است. فرخی یزدی از رسته شاعرانی است که در دورۀ مشروطه از شاعران سنتی پیروی کرده است. بااینحال ازلحاظ مضامین و درونمایه اجتماعی و انعکاس مسائل روز میتوان او را جزء شاعران نوگرای دوره مشروطه بهحساب آورد. «غزل سیاسی یا به عبارتی غزل نیمه سیاسی از غزلهایی که است با زبان امروز سروده شده هرچند خمیرمایه اصلی آن قدیمی است؛ ولی شعر فرخی یزدی به زبان مردم و تودههاست»(فرشیدورد،140:1363). شعر فرّخی ازلحاظ ساختار، دو نوع اصطلاحات و ترکیبات دارد: یکی، اصطلاحات و ترکیبات زبانی کلاسیک؛ دوم، اصطلاحات و ترکیبات جدید معنایی. هرچند، شعر دوره مشروطیت به دلیل نزدیکی به پوسته جامعه مردمی، چندان جایی برای صور خیال و آرایههای ادبی باقی نگذاشته بود، بااینحال در شعر فرّخی و بعضی دیگر از شاعران برتر این دوره، همچون: بهار و میرزادۀ عشقی و ایرج میرزا بهطور طبیعی و تحت تأثیر ذوق سرشار آنان آرایههای ادبی و صور خیال زیبایی بهکاررفته است. بهجز اینها، اصلیترین ویژگیهای شعر فرّخی یزدی عبارت است از: شعر روزنامهای و قدرت طبع وی در بدیههسرایی، بیان اندیشههای آزادیخواهی، استبدادستیزی، وطن پرستی، تجدّد طلبی و نوگرایی، جامعه اشتراکی، ادبیات کارگری، ادبیات زیرزمینی و مضامین پایداری، کاربرد اشارات اساطیری و باستانگرایی و شعر زندان. با توجه به توضیحات فوق و همچنین موضوع این رساله که بر اساس بازتاب غزلیات حافظ بر غزلیات فرخی یزدی عنوانشده باید اذعان داشت که فرخی یزدی ازجمله شاعرانی است که هم ازلحاظ محتوایی و موسیقایی و هم زیباییشناسی از اشعار حافظ تأثیر گرفته است. نکات مشترک اشعار وی با غزلیات حافظ در شیوۀ گفتار، نقد اجتماعی و مسائل سیاسی در بسیاری از ابیات دیده میشود. شیوۀ بیان فرخی در غزلهای سیاسی بدین گونه است که ابتدا غزل را به دو یا سه بیت بهصورت تغزل آغاز کرده و بعدازآن اندیشههای سیاسی خود را بیان میکند. لذا مهمترین ویژگی غزلیات فرخی یکدست نبودن غزلیات اوست و این نقطۀ مقابل غزلیات حافظ است که همین تقابل به پژوهنده این امکان را میدهد تا تأثیر ایدئولوژی حافظ در غزلیات فرخی مدنظر نویسنده قرار گیرد.فرخی یزدی هم طراز با فرهنگ و اجتماع زمان خود تصویر روشنی از تاریخ و حوادث زمان خود را در قالب شعر نشان داده و گرایشهای فکری شاعری را که همیشه از فرهنگ غالب زمان خود پیشی گرفته است، نشان میدهد وی، یکی از شاعران و منتقدان برتر ادبیات سیاسی و از شاخه شاعران اجتماعی و مردمی دوره مشروطیت و رضاخان پهلوی به شمار میرود. وی از قالبهای سنّتی(قصیده، غزل، رباعی) برای مفاهیم آزادی، قانون، برابری و وطنخواهی بهره میبرد. شهرت اصلی وی در غزلیات سیاسی است. فرخی یزدی از رسته شاعرانی است که در دورۀ مشروطه از شاعران سنتی پیروی کرده است. بااینحال ازلحاظ مضامین و درونمایه اجتماعی و انعکاس مسائل روز میتوان او را جزء شاعران نوگرای دوره مشروطه بهحساب آورد. «غزل سیاسی یا به عبارتی غزل نیمه سیاسی از غزلهایی که است با زبان امروز سروده شده هرچند خمیرمایه اصلی آن قدیمی است؛ ولی شعر فرخی یزدی به زبان مردم و تودههاست»(فرشیدورد،140:1363). شعر فرّخی ازلحاظ ساختار، دو نوع اصطلاحات و ترکیبات دارد: یکی، اصطلاحات و ترکیبات زبانی کلاسیک؛ دوم، اصطلاحات و ترکیبات جدید معنایی. هرچند، شعر دوره مشروطیت به دلیل نزدیکی به پوسته جامعه مردمی، چندان جایی برای صور خیال و آرایههای ادبی باقی نگذاشته بود، بااینحال در شعر فرّخی و بعضی دیگر از شاعران برتر این دوره، همچون: بهار و میرزادۀ عشقی و ایرج میرزا بهطور طبیعی و تحت تأثیر ذوق سرشار آنان آرایههای ادبی و صور خیال زیبایی بهکاررفته است. بهجز اینها، اصلیترین ویژگیهای شعر فرّخی یزدی عبارت است از: شعر روزنامهای و قدرت طبع وی در بدیههسرایی، بیان اندیشههای آزادیخواهی، استبدادستیزی، وطن پرستی، تجدّد طلبی و نوگرایی، جامعه اشتراکی، ادبیات کارگری، ادبیات زیرزمینی و مضامین پایداری، کاربرد اشارات اساطیری و باستانگرایی و شعر زندان. با توجه به توضیحات فوق و همچنین موضوع این رساله که بر اساس بازتاب غزلیات حافظ بر غزلیات فرخی یزدی عنوانشده باید اذعان داشت که فرخی یزدی ازجمله شاعرانی است که هم ازلحاظ محتوایی و موسیقایی و هم زیباییشناسی از اشعار حافظ تأثیر گرفته است. نکات مشترک اشعار وی با غزلیات حافظ در شیوۀ گفتار، نقد اجتماعی و مسائل سیاسی در بسیاری از ابیات دیده میشود. شیوۀ بیان فرخی در غزلهای سیاسی بدین گونه است که ابتدا غزل را به دو یا سه بیت بهصورت تغزل آغاز کرده و بعدازآن اندیشههای سیاسی خود را بیان میکند. لذا مهمترین ویژگی غزلیات فرخی یکدست نبودن غزلیات اوست و این نقطۀ مقابل غزلیات حافظ است که همین تقابل به پژوهنده این امکان را میدهد تا تأثیر ایدئولوژی حافظ در غزلیات فرخی مدنظر نویسنده قرار گیرد.
-3-1-1.بینامتنیت صریح:
«بینامتنیت صریح بیانگر حضور آشکار یک متن در متن دیگر است. به عبارت روشنتر، در این نوع بینامتنیت، مؤلف متن دوم، در نظر ندارد مرجع متن خود یعنی متن اول را پنهان کند. به همین سبب بهنوعی میتوان حضور متن دیگری را در آن مشاهده کرد» (نامور مطلق، 1386: 88).
2-3-1-2.بینامتنیت غیر صریح:
یکی دیگر از انواع بینامتنیت، بینامتنیت غیرصریح است که «بیانگر حضور پنهان یک متن در متن دیگر است؛ به عبارت دیگر، این نوع بینامتنیت میکوشد تا مرجع بینامتن خود را پنهان کند؛ این پنهانکاری به سبب ضرورتهای ادبی نیست؛ بلکه دلایلی فراادبی دارد. سرقت ادبی هنری یکی از مهمترین انواع بینامتنیت غیرصریح تلقی میشود. سرقت ادبی هنری استفاده از متنی دیگر بدون اجازه و ذکر و ارایۀ مرجع است» (نامور مطلق، 1386: 88).
2-3-1-3.بینامتنیت ضمنی:
هرمتنی آشکار یا پنهان براساس بهره گیری از دیگر متون ساخته می شود. هیچ اثری از عدم پدید نیامده است و هیچ اثری از این قاعده مستثنا نبوده و هیچ اثری از عدم پدید نیامده است. «این عمل هیچگاه بهصورت صریح انجام نمیگیرد و به دلایلی و بیشتر به دلایل ادبی به اشارات ضمنی بسنده میشود؛ بنابراین بینامتنیت ضمنی نه همانند بینامتنیت صریح مرجع خود را اعلام میکند و نه همانند بینامنیت غیرصریح سعی در پنهانکاری دارد» (همان: 89). «حضور یک عنصر از یک متن در متن دیگر یا حضور چند عنصر از یک متن در متن دیگر و یا حضور چند عنصر از چند متن در یک متن مشخص، سه گونه اصلی بینامتنیت از این نقطه نظر محسوبمیشود» (نامورمطلق، 1391: 58). ونسان ژوو در کتاب بوطیقای رمان درباره بینامتینت میگوید: «به کلیۀ روابطی که متن یک اثر میتواند یا سایر متون داشته باشدبینامتنیت گفته میشود»(ژوو،126:1394
شیوۀ بیان یک شاعر در نگرش، توانایی، دانش و نیروی تخیل است که در کلمات خلق شده خلاصه می شود. هم حافظ و هم فرخی یزدی از غزل سرایانی هستند که از زمانه خود بی خبر نبودند و دغدغه آنها در شعرشان آشکار است. در این تحقیق پژوهنده بر آن است که میزان تأثیر غزل حافظ را روی غزلیات فرخی یزدی بررسی نماید؛ لذا برای این تحلیل ابتدا به بررسی محتوای اشعار حافظ بر اساس نظریه ترامتنیت ژرار ژنت میپردازیم.
4-1-1. بینامتنیت غیر صریح و ضمنی در غزلیات فرخی یزدی
فرخی از ابتدای دیوان غزلیات خود به بدعهدی زمانه و بی رحمی زمانه اشاره میکند. موضوعی که حافظ در غزلیات خود بارها به آن اشاره کرده و به شیوه های متفاوت از آن یاد کرده است.
تا نسازی دست و دامن را نگار از خون دل / کی به کف بی خون دل دست نگار آید تو را
(فرخی یزدی،80)
حسن فروشی گلم نیست تحمل ای صبا/ دست زدم به خون دل بهر خدا نگار کو
(حافظ،563)
در این دوبیت نزدیکی موسیقایی، واژگان (خون، نگار، دست، دل) و محتوای رنج کشیدن نشان از بینامتنیتی غیر صریح دارد که در شعر فرخی به صورت ناخودآگاه تکرار شده است.
اگر روم ز پِیاش فتنهها برانگیزد / ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد
و گر به رهگذری یک دَم از وفاداری / چو گَرد در پِیاش افتم چو باد بُگْریزد
(حافظ،210)
گو به فامیل خیانت چشم خود را باز کن / هر که می خواهد شناسد دودمان فتنه را
(فرخی،83)
در این دوبیت نیز فرخی با واژه فتنه، مفهوم سیاسی را جایگزین مفهوم عرفانی و قلندری کرده است.
در ابیات زیر حافظ با مفهوم آزادی و همچنین واژه آزادی مجموعه ای از ایدئولوژی خود را به نمایش گذارده است.
غلام همت آنم كه زیر چرخ كبود / ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
عدم تعلق به هر آنچه آدمی را اسیر و دربند قیود میكند و برای آزادزیستی آماده میكند. اما ناگفته پیداست كه زیباییدوستی، طبیعتگرایی هم تعلق ایجاد میكند و دل و دین را در گرو میگیرد.
روز مرگم نفسی مهلت دیدار بده / وانگهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر (حافظ، 338)
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانی است / روم به گلشن رضوان كه مرغ آن چمنم (همان:481)
من كی آزاد شوم از غم دل، چون هر دم / هندوی زلف بتی حلقه كند در گوشم (همان)
سر به آزادگی از خلق برآرم چون سرو / گر دهد دست كه دامن ز جهان برچینم
زیر بارند درختان كه تعلق دارند / ای خوشا سرو كه از بند غم آزاد آمد (همان:250)
از زبان سوسن آزادهام آمد به گوش / كاندر این دیر كهن كار سبكباران خوش است همان:81)
طریق صدق بیاموز از آب صافی دل / به راستی طلب آزادگی، ز سرو چمن (همان:529)
در این ابیات آرزوی وعده دیدار خدا در آن مستتر است آزادی را مشروط به مرگ میكند كه روح پس از مرگ از قفس درون آزاد میشود. با این تعبیر میتوان گفت كه آزادی از دیدگاه حافظ مشروط و نسبی است و آزادی مطلق برای هیچ انسانی متصور نیست. حافظ را عقیده بر آن است كه تا انسان زنده است بدون تعلق خاطر و دلبستگی نیست؛ زیرا احساس آدمی جوهره محرك وی به تمنا و خواستن است. نهایت اینكه تعلق به عشق خود نوعی آزادگی است؛ زیرا عشق تعلقات دیگر را تحتالشعاع قرار میدهد. حافظ سبكبالی و سبكباری را نوعی آزادگی میداند؛ زیرا سبكبالی باعث بریدن از تعلقات میشود و بالعكس بریدن از تعلقات سبكبالی را موجب میشود. راستی و درستكاری و صدق در گفتار و عمل از دیدگاه حافظ موجد آزادی و آزادگی است.
واژه آزادی در اشعار فرخی جایگاه وِیژه ای دارد و یکی از مفاهیم اصلی غزلیات وی واژه آزادی و مفهوم انسانی آزادی است.
گر که تأمین شود از دست غم آزادی ما / می رود تا به فلک هلهله ی شادی ما
ما از آن خانه خرابیم که معمار دودل / نیست یک لحظه در اندیشه ی آبادی ما
فرخی یزدی، 80) )
زاهد ما بهر استبداد و آزادی بجنگ / تا چه سازد بخت او تا چون کند اقبال ما
(همان: 85)
در یک نگاه تأثیر مفهوم آزادی از نگاه حافظ را در شعر فرخی می توان دریافت. اما غیر از دایره واژگانی، مفهومی که فرخی یزدی به دنبال آن است ملموس تر و قابل دسترس تر از مفهومی است که در شعر حافظ با گستره بزرگتری عنوان شده است. حافظ با مفهوم بنیادین آزادی سرو کار دارد و فرخی در پی آزادی از دست خائنان و وطن فروشان و سیاهکاسگان است.
مفهوم بخت در شعر فرخی دوباره به نقش خویش در جامعه اشاره می کند.
تا روز مرگ از سر ما دست برنداشت / بخت سیاه سوخته واژگون ما
(همان: 86)
ما آزمودهایم در این شهر بختِ خویش / بیرون کشید باید از این وَرطه رَختِ خویش
تا کی کشم به صومعه حرمان ز بخت خویش/ خرم کسی که برد به میخانه رخت خویش.
حافظ، 393)
نزدیکی موسیقایی که هر دو غزل در وزن (مضارع مثمن اخرب مکفوف) مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن هستند، نشانی از بینامتنیت ضمنی دارد. یعنی شاعر عامدانه قصد داشته تا نشانه ای از وزن غزل حافظ در شعرش هویدا باشد. محتوای غیر صریح اما نزدیک در هر دو غزل دیده می شود. مفهوم ناامیدی، تنهایی و سردرگمی. در بینامتنیت ضمنی آرایه «کنایه» که خود تلویحاً به مفهومی خاص اشاره می کند، به مثابۀ ابزاری است که شاعر عصر مشروطه به زبان ساده تری از آن بهره می جوید. رخت بیرون کشیدن یعنی رفتن، بخت سیاه سوخته استعاره از نوع مکنیه و نوعی کنایه پنهان است.
واژه «حادثه» و مفهومی که باز هم به جبر و اتفاق اشاره دارد.
ما بدین در نه پِیِ حشمت و جاه آمدهایم / از بد حادثه این جا به پناه آمدهایم (همان: 498)
مفهوم بی اعتباری جهان، جبرگرایی و گلایه که از زبان حافظ گفته شده به صورت غیر صریح در شعر فرخی نیز دیده می شود.
در این قفس چو مرا قدرت پریدن نیست / خوشم که سنگ حوادث شکست بال مرا
( فرخی یزدی، 87)
خوش بودن مفهومی ضمنی برای مخاطب از رها بودن روح شاعر دارد که همین مفهوم در بیت حافظ نیز در واژه پناه مشخص شده است. حافظ با استفاده از شیوة قرآنی مذکور، جبر تقدیری را به چالش کشیده؛ مورد نقد قرار داده است. بدین صورت که اگر به جبر تقدیری معتقد باشیم، دیگر نمیتوانیم در برابر بدنامان و دُردکشان و خراباتیان و فاسدان و مستان و نامهسیاهان و میخوارگان، حرف و نهیی داشته باشیم. در نتیجه جمع و جامعه هر روز فاسدتر و تباهتر میگردد و اوامر و نواهی الاهی بر زمین مانده، هدایت تعطیل و زحمت انبیا و صالحان همه بر باد میرود و این چیزی است که هیچ انسان خردمند و با وجدان و مسلمان آگاه و عاملی آن را نمیپذیرد و بر درستیاش صحّه نمیگذارد. بنابراین نتیجه میشود که آن مقدمه؛ یعنی اعتقاد به جبری تقدیری که موجب چنین نتایج شومی است، نادرست و ناسزاست و باید که آنرا به کناری نهاد(دشتی،49:1392).
یکی از مفاهیم پربسامد در شعر حافظ و فرخی مفهوم «دنیاگریزی» و « بی اعتباری جهان» است.
گوش تا گوش جهان گر شودم زیر نگین / چشم بر گوشه آن چشم خراب است مرا
چشم من در پی دارائی اسکندر نیست /چشمه آب خضر همچو سراب است مرا
(همان: 89)
با آنکه جیب و جام من از مال و می تهیست/ ما را فراغتی است که جمشید جم نداشت
(همان:97)
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد / که این عجوز عروس هزار داماد است (حافظ،49)
غم دنیای دنی چند خوری باده بخور / حیف باشد دل دانا که مشوش باشد (همان:213)
از این رباط دو در چون ضرورت است رحیل / رواق و طاق معیشت چه سربلند و چه پست
(همان: 37)
استعارات عروس هزار داماد، عجوز، دنی، رباط مفاهیمی ضمنی از بی اعتباری و سستی جهان است که در زبان فرخی نیز زیر نگین بودن جهان که کنایه از ارزش فراوان است، اما در نظر فرخی خراب و ویران است، دیده می شود. این ارتباط غیر صریح یک مفهوم و یک نگرش بنیادین از هر دو شاعر است که در آموزه های دینی و ایدئولوژیکی نهادینه شده است. بنا به اساطیر، اسکندر در پی آب حیات به ظلمات رفت، لکن آن آب نصیب خضر گشت و نه اسکندر. در روایات ما نیز فارغ از اسطورة اسکندر و ظلمات، به نوشیدن حضرت خضر از چشمة حیات (عین الحیوة) و اینکه هرکس از آن بنوشد، زنده میماند، تصریح شده است. فرخی با استعانت از تلمیح همین روایت، مفهوم بی اعتباری جهان را دوباره به شیوه خود بیان می کند (رمضانی و دیگران، 163:1395).
باده نوشی و سرزنش زاهدان رند در شعر حافظ با بسامد بالایی روبروست که فرخی از این مفهوم نیز بی نصیب نمانده است.
فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد / که می حرام ولی به ز مال اوقاف است.
(همان:63)
با محتسبم عیب مگویید که او نیز / پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است
همان: 65)
فرخی در بیتی باده نوشی را همچون حافظ ستوده و از زاهد زهد فروش شکایت می کند.
زاهدا چند کنی منع قدح نوشی را / که به عالم ندهم عالم مدهوشی را
فرخی، 91)
حافظ دلنگران پشمینهپوش تندخو و شیخ تزویرکاری است که بویی از عشق نبردهاند و ریاضت نفس بیهوده میکشند. در حالی که افسار خرد و نفس مطمئنه آنان در دست نمرودِ نفسِ اماره آنان اسیر و در بند است و حافظ ترس از آن دارد که در هول سَحرگه حشر تسبیح ریایی و نان به ظاهر حلال اوقاف آنان در برابر شراب حرام خواجه دستگیر و راهبر نباشد. .
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب / چون نیک بنگری همه تزویر میکنند
(حافظ،265)
فرخی نیز در پی ترغیب و تحریض آدمی به شرابخواری و بادهنوشی نیست؛ بلکه مبارزی روشنفکر و آگاه است که پیر میخانه در سحرگاه جام جهانبینش داده و بدین جام جهانبین که قلبشناس است سره را از ناسره تمیز میدهد. پس بدین خاطر خرقه تزویری کسانی را که این همه قلب و دغل در کار داور میکنند، نه تنها قابل تکریم نمیداند، بلکه آن را مستوجب آتش میداند.
مفهوم «وفا و وفاداری» نیز هم در شعر حافظ و هم شعر فرخی بسیار دیده می شود. وفاداری به معشوق در شعر حافظ و در شعر فرخی وفاداری به وطن آشکار است.
هر آنکه جانب اهل وفا نگه دارد / خداش در همه حال از بلا نگه دارد (حافظ،165)
آن کیست کز رویِ کرم، با ما وفاداری کند / بر جایِ بدکاری چو من، یک دَم نکوکاری کند
اول به بانگِ نای و نی، آرد به دل پیغامِ وی / وانگه به یک پیمانه مِی، با من وفاداری کند (همان:191)
شعر فرخی نیز وفا را می ستاید و با نگاهی غیر صریح به شیوه حافظ وفاداری را منشاء جفا نکردن به وطن می داند.
چون شرط وفا هیچ به جز ترک جفا نیست / گر ترک جفا را نکنی شرط وفا نیست
این گونه از محتوا همان هنجارهای متن است که مجموعهای از نگرش اعتقادی راوی نسبت به حوادث و تفسیر او از این حوادث و اشخاص است این ایدئولوژی حاکم تابع عقاید شاعر است. فرخی در حین وصف دیدگاه کلی و میزان علقه خود به وطن پرستی و در ابتدا ارادت خود را نسبت به مردم و آزادی، بسیار واضح و روشن به مخاطب از وفاداری و جورنکردن دم می زند.
جهانبینی یعنی مجموعهای از نگرشها و گرایشها و علائق شخصی که جایگاه فرد را در رابطه با جهان بیرون رقم میزند. این کلیت که شامل مقولههای گوناگون هست، ولی از آنها فراتر میرود نه در زبان( یعنی واحدی انتزاعی که آن را میتوان بهطور نظری آموخت) بلکه در زبانهای گوناگون تجسم مییابد که نقطه دیدهای متفاوت از راه آنها بیان میشود. (مارتین،110:1395)
فرخی در یکی از غزلیات خود با ردیفی ملهم از ردیف غزل حافظ چنین گفته:
عشقبازی را چه خوش فرهاد مسکین کرد و رفت / جان شیرین را فدای جان شیرین کرد و رفت
یادگاری در جهان از تیشه بهر خود گذاشت / بیستون را گر ز خون خویش رنگین کرد و رفت
دیشب آن نامهربان مه آمد و از اشک شوق / آسمان دامنم را پر ز پروین کرد و رفت
پیش از اینها ای مسلمان داشتم دین و دلی / آن بت کافر چنینم بیدل و دین کرد و رفت (فرخی،101)
غزل حافظ نیز با این ابیات آغاز می شود:
شربتی از لبِ لعلش نچشیدیم و بِرَفت / رویِ مَه پیکرِ او سیر ندیدیم و برفت
گویی از صحبتِ ما نیک به تنگ آمده بود / بار بربست و به گَردش نرسیدیم و برفت
بس که ما فاتحه و حرزِ یمانی خواندیم / وز پی اش سوره اخلاص دمیدیم و برفت
عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد / دیدی آخر که چنین عشوه خریدیم و برفت (حافظ، 118)
در هردو غزل نشانی از بی وفایی و بی توجهی معشوق به عاشق است. این یک بینامتنیت غیرصریح از نظر ردیف مشترک و بینامتنیت ضمنی دارد. زیرا در واژه های حرز یمانی، مسلمان و سوره اخلاص نقطه مشترک مسلمانی هر دو شاعر آشکار است.
دیدگاه حافظ نسبت به مرگ و معاد
مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم / طایر قدسم و از دام جهان برخیزم
به ولای تو که گر بنده خویشم خوانی / از سر خواجگی کون و مکان برخیزم (همان:456)
حجاب چهره جان میشود غبار تنم / خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم (همان:364)
حقیقت این است که به سختی میتوان گفت حافظ به کدام مکتب فلسفی نزدیکتر است، چرا که او از یک طرف شاعر بوده و توقعات شاعرانهاش در کار بوده است و از طرف دیگر بهدلیل انجام کار فکری، یک متفکر به شمار میرود. حافظ شاعری است که در دوران پیشامدرن زندگی میکرد. او ابیات و اشعار «عاشقانه» دارد، اشاراتی به «اسطورههای دینی» دارد و قصه «گناه» و «هبوط» را در اشعار خود آورده است و به «قرآن» هم توجه داشته است. اما اگر بخواهیم بدون اینکه دچار خطای زمانپریشی شویم و حافظ را به قرن نوزدهم و بیستم بیاوریم، میبینیم که مؤلفههای خیامی؛ «رفع نظر کردن تردیدهای انسانی»، «به تصویر کشاندن تلاطمهای روحی و وجودی» و اندیشیدن به مقولههایی چون «مرگ» و «عشق» در شعر حافظ به وفور وجود دارند که همگی مؤلفههایی از اگزیستانسیالیسم به شمار میروند. بر همین اساس، حافظ به معنایی که از درگیریهای وجودی انسان حکایت میکند یک متفکر «اگزیستانسیالیست» است. حافظ در باب «فنا» و «زوال» عالم بسیار اندیشیده است و در عین حال به تعبیری که من در پارهای از نوشتههای خود آوردهام، حافظ «مرگ آگاه» بوده است یعنی قصه ترس از مرگ در جان او غلبه نکرده؛ همه ما از رفتن و نماندن میهراسیم یا به تعبیری مرگهراسی، نسبتی با ما دارد؛
فرخی در دیوان خود در ابیات فراوانی به مرگ اشاره کرده و آن را ستوده است:
مرگ هم در شب هجران به من ارزانی نیست / بی تو گر زنده بمانم ز گرانجانی نیست
مشکل هر کسی آسان شود از مرگ اما/ مشکل عشق بدین سهلی و آسانی نیست (فرخی،111)
د
مطلب جالب و طولانی است
کاش در قسمت مطالب آمده بود