روزی که در دام تو افتادم
گفتم که میآیی به امدادم
من منتظر بودم که برگردی
یادم نکردی، بردی از یادم
پیش از تو گرم زندگی بودم
ترسیده از وابستگی بودم
تا عشوههای تو اسیرم کرد
از چالهای در چاه افتادم
وابستگی کور و کرم میکرد
انگار عیبت را نمیدیدم
وقتی به خود هم آمدم دیدم
صیدی اسیر دام صیادم
آن روز را در خاطرم مانده
با اضطراب و دلهره گفتم:
از تو چه پنهان دوستت دارم
شیرینترینم با تو فرهادم
خندیدی و گفتی که: ممنونم
اما عوض شد لحن و رفتارت
ای بر زبان صادقم لعنت
بد نقطه ضعفی دست تو دادم!
قدری گذشت و دست تو رو شد
جای سرم بر روی زانو شد
من ساده بودم فکر میکردم
کنج قفس هم با تو آزادم
با حرفهای تلخ و جانسوزت
با بی وفائیهای هر روزت
رفتی شکستی عهد و پیمانت
در پیش چشمم آمد اجدادم
گفتی که از برگشت معذوری
گفتی که میلت نیست مجبوری
دیگر چه سودی دارد این حرفت؟
دست از سرم بردار جلادم
شب گریههای تلخ پیرم کرد
در پنجهٔ ظلمت اسیرم کرد
هر روز دردم بیشتر میشد
در هم فرو میریخت بنیادم
دلگیرم اما خوب میدانم
دنیا که جای شاد بودن نیست
جا مانده پیش هر کدام از ما
ارثیههای حضرت آدم
عمرم تلف شد با تو در دنیا
دارد به آخر میرسد کارم
چون تک درختی خشک در صحرا
آخر نصیب آتش و بادم
#احمدصیفوری