به نام خدا
چشمان غم طعم نمک می داد
شک در یقینم خوب حل می شد
بعد از افول آرزوهایم
امیدهایم مبتذل می شد
با سیلی سرخش که خونی بود
بر صورت صدقم کلک می زد
با قارقار کبک بیراهه
پاهای سُستم را کتک می زد
رو به زبالک های سرگردان
سرگردنک ها سهم نامرد است
در باور یوغش نمی گنجم
سیگار اعصابم پر از درد است
با نومیدی جمله می سازم
تاوان جهلم را چه آسان داد
تنها دلیل بودنم وقتی
در دستهای آرزو جان داد
با رقص باد بوالهوس حالا
شیرینی ام طعم مگس می داد
با قُرمه سبزی سبز تر بودم
بودم اگر بوی نفس می داد
هذلولی ذهنم پر از زخم است
با مستطیل سبز درگیرم
ترکیب را اصلاً نمی بازم
ته دیگ می چسبد به کفگیرم
از سر به پایین می پَرَد عقلم
مخروبه ای از چند افسوسم
پاهای خیلی خسته ی شعرم
را با دو چشم بسته می بوسم
درمانده ام در شعر خودجوشم
شرمنده ی خوبان با هوشم
بال رهایی را نگاهی ناب
انداخته بر قامت دوشم
از مدرسه رفتم به دانشگاه
از خانه تا میخانه می خوانم
بیزارم از تحریک احساسم
در جستجوی عمق ایمانم
شیرازه ی شورم پر از شرم است
با رفع حاجتهایم ارضایم
با مدرکم رفع عطش کردم
شرمنده ی دستان بابایم
ققنوس جانم رو به خاموشی است
بر قافی از خاکستر عصیان
سیمرغ صبح بی پر و بالم
مرغی است در ته کوچه ی عرفان
آینده را آلوده می بینم
آلوده از مغزی که مسموم است
مبنای پرتابم به هرجایی
در چنته ی انگیزه ای شوم است
مجنونم و در من جنونی نیست
هفت آسمانم حلقه ی دود است
ای کاش های رفته بر بادم
یاد آور عقلی که مردود است
سنگینی روحم سبکسر شد
ته مانده ی تاسم پر از پوچ است
اخمم شبیه تخمه ای تلخ است
ایمای ارشادم کمی لوچ است
سر دارهای بی سری دارم
تا دارشان همواره می کوشم
معجونی از مردانگی ها را
از شیرهای خفته می نوشم
آینده ام در دست تغییر است
اندیشه ام آکنده از سود است
تقدیر را تبعیض می دانم
مُردن برای آرزو زود است
علی نظری سرمازه
بسیار زیبا و دلنشین بود
جسارتا مصرع 13 اشتباه تایپی ندارد