درود ها بانو تیر عزیز ...
بخاطر علاقه ی یکی از دوستانم سمت شعر کشیده شدم ، اوایل با سپید نوشتن شروع کردم ، چند تا دوست داشتم که تشویقم می کردن و من فکر می کردم دستم میندازن ...
اما به هر روی هر چه شد خواسته یا ناخواسته ادامه دادم یکی از اولین سپید هایی که نوشتم این بود :
اسمش را گذاشته اند احساست سرکوب شده
اما یک آن چنان یقه ات را می گیرند
که می فهمی آنکه سرکوب شده تویی ، نه احساست
👈 ما گاهی می بازیم چون به اندازه ی احساس مان قوی نیستیم 👉
یه مدت کوتاهی که سپید نویسی گذاشت بخاطر علاقه ی قلبی بیشتر به نظم شروع کردم به تلاش برای موزون نویسی ..
انصافا خیلی سخت بود چندین و چندبار از اول شروع کردم این جمله ی ادیسون رو به خودم یادآوری می کردم که من هزار بار شکست نخوردم من فقط هزار راه یافتم که نمی شود با آن به مقصد رسید ، اصل جمله خاطرم نیست اما محتوا همین بود
اون موقع ها تو یه کانال شعر فعالیت می کردم و روی اوردنم به شعر هم دقیقا اینطوری شد که گاهی مطلبی برای به اشتراک گذاشتن نداشتم و یه چیزهایی از خودم سرهم می کردم و تو کانال به اشتراک می گذاشتم !
شاعرانی بودن که اشعار شون رو گاهی ارسال می کردن تا به اشتراک بگذاریم
یکی از اون شاعرها که الان دیگه نام آشناست ، گه گاهی مطالبی که خودم ارسال میکردم رو تشویق می کردن و میگفتن ادامه بدم ...
وقتی شروع کردم به غزل نوشتن و تلاش بی وقفه برای رسیدن به هدفم همون بنده خدا دو بار بهم گفت نظم رو ادامه نده ! نمیتونی ! سپید بنویس من میگم آینده داری و الان دیگه نظم اهمیتی نداره
البته خب نمیشه برای علایق قلبی دلیلی خاص یافت ! بعضی ها سپید رو ترجیح میدن یا شعر نو رو من غزل رو مثنوی رو چارپاره رو ...
اما خب انقد دوست داشتم یه روزی غزل بنویسم که تمام تلاشم رو کردم تا به همون بنده خدا ثابت کنم می تونم !
زمان می گذشت اما صرف این می شد که خودم رو ارتقا بدم !
تا روزها گذشت و غزلی نوشته بودم که برای اون موقع من واقعا عالی و بیشتر از حد انتظار بود (در مورد الان صحبتی ندارم)
این منظره باغ گل و بر منظر کاشی
حال لب خندان من و چون تو نباشی
خوبم که بگویی بخوری بغض خودت را
یعنی سرپا هستی و در خود متلاشی
باقیش خاطرم نیست ، غزل رو نوشتم و برای شاعر مزبور ارسال کردم ، گفتن که منم یه غزل با همین وزن و همین قافیه دارم صبر کن ارسال کنم !!!!
غزل رو ارسال کردن و خوندم و گفتم انصافا غزل من بهتر بود ...
و خب نگم شکست رو پذیرفتن ، این رو پذیرفتن که میتونم ! و از قضا بهتر از خودشون هم میتونم ...
، جمله ای که گفته بودم
ما گاهی می بازیم چون به اندازه ی احساس مان قوی نیستیم
قوی بودن یا نبودن رو ما خودمون تعیین می کنیم ، اگر انسان رویایی داره نجنگیدن قطعا مساویه با از دست دادنش !
اما با جنگیدن امکان به دست اوردنش هست و تازه حتی اگر به دست نیاد هم این عذاب وجدان رو نخواهیم داشت که می تونستم ادامه بدم (حتی اگر به مقصد نمیرسیدم) اما این کار رو نکردم !!
بازنده ی واقعی اونه که بدون جنگیدن ببازه ...
پشیمونی خوره ی روح انسانه
یادم نیست از کدوم معصوم اما حدیثی داریم که : انسان اگر در کوفتن دری مداومت ورزد آن در سرانجام گشوده خواهد شد
اگر بنا باشه از یک بنویسید تا صد
آیا میشه بدون رد شدن از ۱۰ این کار رو انجام داد ؟
و بعد از ۲۰ ؟
و الی آخر ...
هیچ کس از صد شروع نکرده چیزی که شما الان در ذهن دارید اینه که پای یه قله وایستادین و نگاه می کنین و باور ندارین که بتونین از پسش بربیایین !!!
همیشه مهم ترین قدم اولین قدم هست !
من میگم کاری که دوست دارید رو انجام بدید چون حتی خود یک انسان هم کاملا از ظرفیت های خودش آگاهی نداره !
می دونید چرا ؟
چون تلاش کردن همیشه ظرفیت انسان رو افزایش میده
ذهن انسان ذاتا محدودیتی نمیپذیره مگر اینکه خود انسان محدودیت رو ایجاد کنه
استاد سخاوتمند میدونم که تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف ااا مگر اسباب بزرگی همه آماده کنم تا پنجره سبزی بگشایم.. و هنوز هم اسباب بزرگی آماده نکردم..😁 ولی مدیر مهربانی چون شما و استادانی فروتن جسارت ِ گرینویندوی مرا به بزرگواری خود میبخشند..🤓
ایسپاسگزاررم..🙏🙈
چنانچه صلاح ندانستید گرینویندو بماند، زحمت پیام عادی شدن با شماست..😊
و اما بعد...
شعر *حیرت* در قالب سپید.. از دوست و خواهر مهربونم باااانو آرامش عزیز..💚
خواهر قشنگم.. مفهوم بسیار زیبا و دغدغهمندانه بود و ایده مبتکرانه و قشنگ.. اما متاسفانه در اجرا چندان موفق عمل نکردی..
ابتدا و میانه شعر.. نسبت به پایان آن.. بد نیست و تاحدودی وضعیت قابل قبولتری داره..
به ارتباط بین عناصر توجه کنید..
شعریت اثرتون کمه و به سمت نثر میره..
میتونست خیلی بهتر از این باشع..😊
ولی در کل ایدههای خوبی برای نوشتن دارید و پشتشون اندیشه سبزی خوابیده..🤓
بریم سراغ شعر؟🤔
امیدوارم آزردهخاطرت نکنه..😊
بند اول نوشتی که؛
مردد میان زمان غلت می زند
گاه به پشت سر نگاهی از سر حسرت
گاه به پیش رو از روی وحشت
جیغ می کشد.
واژه غلتیدن خیلی جالب نیست. به دو علت.. یکی اینکه در حالت غلت زدن، واقعنی چطور میشه به پشتسر و پیشرو نگاه کرد؟
دوم اینکه در انتهای شعر از دویدن حرف زدی..
غلت و دویدن.. دو واژهای هستند که در شعر گیج و سرگردانند، در حالی که نمیدونن به هم ربط دارند..
شما میتونستی بنویسی..
مردد، در زمان میدوید!
که تصویر شعر هم واضحتر بشه و ارتباط معنایی قویای بین ابتدا و انتها برقرار بشه..
در ثانی دویدن با واژه *ماراتن* مراعات نظیر داره...
گاه به پشت سر نگاهی از سر حسرت
گاه به پیش رو از روی وحشت
این دو خط خوب بودند.. رو و روی جناسناقص افزایشی داشتند و بِهم چسبید..🤓 آهنگ ریزی هم داشت..
جیغ میکشد...
خوب چرا انقد ساده؟ 🤔 ترکیبسازی میکردی.. البته برای اینکار نیاز داره که یه کوچولو دو خط قبل رو ویرایش کنی!... تا ترکیبت خوش بشینه!..
صدا های مبهم
دنگ ،دنگ،دنگ
همراه همیشگی
ساز می زنند وبا زیرکی تمام
مغز را وادار به سکوت و اجبارمی کند
این صداها منظورت مربوط به جیغ کشیدنه؟؟
یا آواهای ذهنی منظورته؟
اگع اولی باشه که به نظرم حشوه.. چون جیغ همراه با صداست..
اگر هم دومی مدنظر باشه که بنظر من خوب وارد شعر نشده.. ارتباط خوبی با این قسمت برقرار نکردم و فقط صنعت تشخیصش خوب بود..
مغز.. واژه شاعرانهای نیست.. جایگزینی بیاب..🤓
و اینکه اجبار میکند.. باید اجبار میکنند باشه.. بر اساس فعل میزنند...
این *و* بین سکوت و اجبار.. هم اضافهست!
مغز را وادار به سکوت ِ اجبار یا اجبار ِ سکوت میکنند! این مدلی که شما نوشتید.. توی ذهن خواننده سوال پیش میآد که دیگه بغیر از سکوت، اجبار دیگری هم در کار است؟ و اون چیه؟ که نشانهای ازش نیست..
وباز می لولد در پستوخانه ی ذهن
صدا های عجیب
ونگ،ونگ،ونگ
زنگ خطر
آژیر قرمز
بوق ممتد
دوباره همون رو اینجا تکرار کردی؟
بندهایی که هیچ سرنوشت مشخصی در شعرت ندارند.. و بنظرم همون جیغغغغغغ.. کار خودشو کرده بود..
از اینا هم که بگذریم..
نوشتن یکی از این عبارات، کافی بود و بقیه حشو..
اما نه به شکل ساده.. 😎 مثلا از آرایه تشخیص برای آژیر خطر استفاده کنی.. یا هر چی خودت میپسندی..
***ببینم..🤨 توی دلت که نمیگی.. جیز جیگر بگیری دختر؟..😂
امروز روز ذرهبین شاهزادهست؟..⚔️🤪
بیشلوغ باش.. فقط بخون..🤓 (یادم بنداز بعداً خاطره بیشلوغ رو بگم..)🤭 ***
و اما بعد..
سراسیمه خود را به انتهای زمان میرساند.
توقف ممنوع!
در تلاطم امواج افکارش..به دنبال شروع، صدای ایست.
ضعف تالیف داره دختر..
اینجا داری میگی.. توی فکرش داشت به شروع فکر میکرد که یهووو صدای ایست شنید..
اولا که شما نوشتی؛
سراسیمه خود را به انتهای زمان میرساند.
یعنی اصلا شروعی مطرح نبود.. تو داری میری به انتها.. شروع کووو؟
درثانی.. منظورت از ایست.. توقف ممنوع؟🤔
ولی معنی توقف ممنوع یعنی.. برو.. حرکت کن.. درسته؟ فک نکنم معنی ایست بده؟
و اگه این چیزی که گفتم نبود.. کی ایست زده شد؟
زیر لب چی زمزمه میکنی؟.😂⚔️ گفتم که بیشلوغ..🤓
نگاهش را به دیواره ی چاه می کشاند.
عبور می کند تمام صحنه های پر از تشویش
وسخت ودلهره اور ..
در زمین فرو می رود دریچه ی عقل!!!!
سوال پشت سوال
کسی هست این حجم از سنگینی باور را تاب بیاورد؟
وسقوط اخرین مرحله از این بازی
در بی وزنی محض سرگردان وبه دنبال حقایق
انگشت حیرت به دندان می گزد !
پایان ماراتن...
در این بخش.. از آیای معروف استفاده کردی ولی بطور نامحسوس.. حواسم هَ..😁 مُدی که دوستش ندارم..🤭
بسیار نثروار بود.. فقط دو جا آرایه داشت..
در زمین فرو می رود دریچه ی عقل!!!! 👏که باز میشد زیباتر بنویسی..
انگشت حیرت..👏
و انتهای ماجرا..
باخت باخت باخت
کل مسیر را به اشتباه دور زده بود
وحال اومی ماند ودنیایی از حسرت...
توقف گاهی بهتر از دویدن می کند
آگاه ضمیرفهمش را...
فک کنم یک باخت کافی بود..
باخت!
کل مسیر را به اشتباه دور زده بود..
اشتباه رفته بود.. بهتر نیست؟🤔
حالا این بماند..
اصلا نباید از اشتباه حرف میزدی.. وقتی شخصیت قصه ما سقوط کرد.. واضح که مسیر رو اشتباه رفته بود..
پس یه جورایی حشو محسوب میشه..😊
توقف گاهی بهتر از دویدن می کند
آگاه ضمیر فهمش را...؟؟🤔🤔🤔
الان که دوباره این قسمت خوندم انگاری در خوانش، درست دقت نکردم و یکی از دلایلش اینه که کلمات رو خوب نچیدی..
توقف، گاهی بهتر از دویدن
میکند آگاه
ضمیر فهمش رااااا..
ولی باز پایانی نیست که راضیکننده باشه..
حالا میتونی سرم داد بکشی.. آهااای نفسکش..😂
جان جدم حضرت آنتوان دوسنت اگزوپری بزرگ قَسَمِت میدم.. دعوام نکن.. من دختر خوبیم.. فقط خواستم خودمو محک بزنم.. چیزهایی که نوشتم.. کاملا برداشتهای شخصیه و ممکنه غلط باشه..🤐
پس جای امیدواری هست به شعرت..🤓
در کل تلاشی که برای نوشتن داری ستودنیست..👏👏👏 آفنه..🤓🥰
سلامت و ثروتمند باشی..💘🤗